سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان ، شناختن به دل است و اقرار به زبان و با اندامها بردن فرمان . [نهج البلاغه]

دیشب درد داشت ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/28 12:53 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیشب خیلی درد داشت ...

 

 

در تمام زندگیم همیشه فکر می کردم ، شب عزا دار است !

شب ، درست شبیه آن زنی است که وسط ِ عروسی لباس ِ سیاهش را می پوشد و زیبایی و مد را بهانه می کند و

برای فرار از نگاه های دیگران ، کمی سیاهیش را با میلیله های ستاره زینت می بخشد غافل از آنکه دلش تاریک ِ تاریک  است !

دریغ حتی از کور سویی نور ! 

شب درست شبیه ِ همان زن ؛ هنور عزا دار است !

در عزای خودش نشسته ، آن خودی که سالهاست مرده و حالا دل تنگ ِ اوست ...

درست شبیه همان زن ، سیاه می پوشد

درست شبیه همان زن هلال لبخند بر لب نقش می زند در حالی که سقف دلش نم زده ، بس که چشمانش چکه کردند !

شب درست شبیه همان زن ، آرام و سنگین گام بر میدارد ... 

آرام و سنگین دور می شود 

و هر صبح

خورشید می آید و 

نبودنش را به انتظار می نشیند 

و 

فردایش باز هم .. 

 

این داستان 

سالهاست میان ِ ما زن ها و شب بر قرار است ... !

چقدر خدا ، ما را شبیه ِ هم آفریده ... 

همان زنی را که سایه اش به وسعت آسمان بر سر ِ دیگران است و خودش ... !

 

ـــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )  

 




کلمات کلیدی :

دوستان خجسته و خوشحال ِ من :| !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/25 3:56 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

امروز نیم ساعت دیر رسیدم سر قرارمان ، حالم خیلی بد بود فلذا تا رسیدم خودم را در آغوش یکی از آن ها که دم دست تر بود پرت کردم و تا می خورد گریه کردم !

کمی که آرام شدم ، دور هم نشسته بودیم که ریحانه به یکباره خواست بلند شود و همین که خواست قدمی بردارد ، سرش را گرفت و مجال نبود تا نزدیکش شویم تا سرش به میز نخورد و بیهوش بر زمین افتاد ... 

شکر خداوند متعال کنیم یکی در حال بیهوشی شکلاتی در حلقش فرو کرد و داشت خفه اش می کرد تا بدون درد بمیرد :| 

من هم که دیدمش ، خودم را نتوانستم کنترل کنم و من هم کمی آنطرف تر افتادم ! 

وقتی چشمانم را باز کردم که یکی داشت نبضم را می گرفت !

و دوستان خجسته و خوشحال من یکی شان گوشی ِ پزشکی کسی را که نبضم را می گرفت را برداشته بود و مثلا داشت دنبال قلب ِ من می گشت و دیگری دستگاه فشار خونش را داشت باد می کرد و چنان چشمانش برق میزد و خوشحال بود که ... :|

آن یکی هم مثلا داشت مرا ماساژ می داد :| چنان گردنم را گرفت و فشار داد و چنان جیغی کشیدم که ... :/

ریحانه هم آب قند خودش را داده بود دست من و ایستاده بود داشت تشخیص می داد که نه ، این نبض نداره احتمالا چیز ِ تنفسیش گرفته :|

و خداوکیلی روح ِ کسانی را که به عنوان امدادگر و پزشک فرستاده شده بودند شاد کردیم :/

روژان با گوشی ِ پزشکی دور گردنش این طرف و آن طرف می رفت و می گفت ؛ همیشه دوست داشتم دکتر بشم :|

من هم که هی با لب و دندان و دست و پا و چشم و ابرو و ... خداوکیلی اگر این حرکات را در فضای آزاد انجام میدادم تا کنون توانسته بودم دو سه هواپیمایی را بنشانم :| 

این ناهید هم که کنار من نشسته بود یک بند داشت امید و انگیزه می داد :|

- مرگ حقه :|

- شتریه که در خونه همه می خوابه :/

و هر چند دقیقه یکبار هم که می خواستم به زور بلند شوم دو سه جفت دست چنان مرا به زمین می کوبیدند که نزدیک بود دست و پایم بشکند سر اینکه راه نروم تا زمین نخورم :/

خلاصه اش کنم انگار در مهد کودک ، امدادگر فرستاده بودند :|

و دیگر هیچ ... 

 

ــــــــ
+ دلنوشت :|

استفاده با ذکر نام گل نرگس  

 




کلمات کلیدی :

روح ِ مرحوم پت و مت شاد !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/21 8:12 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ساعت حول محور هفت می چرخید ، ماشین بنزین نداشت و بر آن شدیم تا کله ی سحری برویم و خودمان بنزین بزنیم :| !

به نسبت آن ساعت ، جایگاه کمی شلوغ به نظر می رسید ! بنا شد تا از نازل ِ موتور سیکلت ها بزنیم ، یاعلی مدد بسم الله ... !

همیشه چهل و پنج لیتر جا می گرفت ، خیره به لیترش شدیم و غرررررررق در افکار که رشته اش را صدای ِ مسئول جایگاه پاره کرد ! به خود آمدیم ! بنزین سر ریز کرده بود و تمام لباس و کفش و چادرمان را  صفایی داده بود که نگو و نپرس :| ! 

البته ناگفته نماند ، میزان چهارپایانی که در مورد بنده نام برده شدند ، کمی از حد ِ ظرفیت من بیشتر بود :| ! 

آمدیم برویم کارت بکشیم که حساب کنیم ، جای شما خالی ؛ روی ِ همان بنزین های ریخته بر زمین چنان لییییییییییز خوردیم ، 

بلند شدیم و آمدیم دوباره رد شویم که باز هم لییییییییییز خوردیم :|

دیگر خود مسئول جایگاه آمدند که بده به من کارتتو :| 

بصورت کاملا شطرنجی که حذف شدیم از صحنه و لبخند های ملیح دیگران را نظاره کردیم ، آخر عجیب ثوابی دارد ، شاد کردن مومن :| رسیدیم سر کلاس و همین که وارد شدیم ؛ 

- چه بوی بنزینی میاد !

- کی خودشو تو نفت ، تفت داده :| ؟!

 

و دیگر هیچ :/ 

 

 

دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 

+ حال بوی الکل ِ ادکلن را در بنزین فرض کنید :| 

+ البته کلی هم فحش خوردیم که بنزین زدن آخه در حیطه ی وظایف توئه :| ! 

+ دیروز هم در آژانس ، دست راستمان را بلند کردیم و با قدرت تمام اصرار داشتیم که بپیچید چپ و به راست اشاره می کردیم ، راننده برگشتند به عقب ، کمی مرا نگاه کردند و گفتند ؛ راست منظورتونه :| ؟!

+ پریروز هم حواسمان نبود ، .... بگذریم :/

+ تا یک هفته که هیچ ، تا سال آینده من نباید آنجا رویت شوم :/ !!!

 

گمانم مغزمان یخ زده در این سرما ، از حرکت باز ایستاده :| 

 




کلمات کلیدی :

خط خطی

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/7 1:4 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تمام خیابان های متنهی به بیمارستان تار می شوند وقتی تو با اشک طی ِ شان می کنی ... 

تمام خیابان های متنهی به درب اورژانس برایت شبیه ِ قدم زدن روی هواست وقتی مرگ را در آغوش می کشی

وقتی هر چند دقیقه یکبار گوشیت را دستی میزنی تا با نورش ناخن های سیاه ِ کبودی ات را ببینی

وقتی با فاصله گام بر میداری از آنکه همراه ِ توست

نمی توانی پا به پایش بروی

پاهای تو 

دیگر با قدم های او یاری نمی کند !

زمین می لرزد 

و دلت ... !

به یکباره در صوری می دمند 

که تو جان تسلیم کنی و جان ِ دوباره بگیری 

تا به محشر بروی

دل ِ شکسته ات را بیشتر می شکنند مردانی که مثلا پرستارند و پوشش تو برایشان باعث غضب و تمسخر است !

ساق ِ دست تو را به سخره می گیرند که این چیست ؟!

حالا هم سرفه های بی امان ... !

یواشکی برگه ی نوار قلب و علائم حیاتی ات را در کیفت مچاله می کنی

تا نبیند ... 

بیرون می آیی ... 

فشار ِ پایین و تب ِ بالا

حرفی نزده ای اما دستان کبودت توجه ِ دکتر را به خودش جلب می کند

جوری که فورا آنان را در دست می گیرد و وارسی می کند ... 

- اکو برات نوشتم 

+ نمیدم

* تو میدی ! 

فریادش از سر ِ دوست داشتن بود یا ترس از آنکه دامن ِ او را بگیرد ؟!

و دلت هنوز گرفته

- دو هفته درد داشتی و حرفی نمی زدی ؟!

و من تمام مدت اشک می ریختم و اشک می ریزم و نمی دانم تا کی اشک خواهم ریخت

تمام مدت تهوعم را خوردم ،

سرگیجه ام را قورت دادم

کبودی های بدنم ،

قرمزی ها

همه را درون خودم پنهان کردم

فقط می خواستم

زودتر فرار کنم

زودتر گام هایم را 

فرسخ ها دور تر از گام های او جایی خاک کنم ...

امروز خودم از خدا مرگ طلب کردم

و حالا که داشت با این نفسی که می رفت و بیرون نمی آمد ، می دادش ؛ طلب عفو می کردم !

براستی چه زود عقب می کشیم 

و

جا می زنیم ... !

 

سردرد به جانم افتاده 

و 

یواش و آرام

از میان انبوه ِ جمعیت 

خودم را بیرون کشیدم ... 

نوبت ِ اکو را گذاشتم در کیفم ... 

و جعلنا می خواندم ... 

آمدم گوشه ای

قدم زنان ...

چقدر این فکر آزارم میداد

که چقدر سرد با آن پزشک برخورد کردم ...

چقدر سرد است حال و هواس در خود نبودن  ...

دریغ از یک لبخند

به خواهری که نگرانم بود

واقعا ... !

 

 

تنها چند پارک

و

کافی شاپ باز بود

و من

حالا کز کرده ام

درست پشت در ِ خانه ی خدا

شاید کسی باشد

در را باز کند

بگوید بیا بنده ی من ،

آرام باش ...

بیا کمی چای بنوشیم !

باهم ... !

ــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )  




کلمات کلیدی :

ب ا ب ا ... !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/2 8:48 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

عمو که رفت 

و

آب حوض ِ کوثر او را برد 

بچه ها

تو را بابا صدا می کردند

می دانی ؟!

با کلمات آب 

بازی می کردند

رویش را نداشتند

بگویند

عطش

جان در بدن نگذاشته

از طرفی

نگاه ِ تو برایشان

رفع عطش بود

عطش عشق !

شاید هم می دانستند

بابا  را

اربا اربا کنی

می شود ؛

آب ... !

 

ـــــــــــــــــــ

+ شرط می بندم

عمو ؛

کنار ِ حوض کوثر ایستاد

منتظر

و لب به آن نزد ...

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

عشق ، آب و عطش

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/8/2 8:39 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

خدا جنس اشک را آب قرار داد

کمی شور

تا فلسفه ی عشق را ببافد 

عطش !

که هرچه بیشتر داخلش می شوی

بیشتر تشنه شوی !

 

 

ــــــــــــــــ

 

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

تو خودت یک پا دیوانی هستی که دیوانه ام کردی !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/26 6:43 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عقربه ها قفل شدند روی دوازده و شش و من مثل هر روز ، شروع کردم .. 

می دانی ؟!

آخر در میان ِ ما سرعت تست زدن خیلی مهم است !

هر روز می نشینم و زمان می گیرم و شروع می کنم

و هر روز ،

باز هم

زمان ِ تست های ادبیاتم بیشتر و بیشتر می شوند !

چرا این ها نمی فهمند

تمام ِ ابیات

به تو تلمیح دارند ؟!

تو خودت

مصداق ِ بارز ِ 

قرابت ِ معنایی

با تک تک شانی !! 

اصلا

کاش تا ابد

پشت کنکور بمانم ! 

ــــ


+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )  

 




کلمات کلیدی :

یک جفت چشم ِ خیس

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/26 6:36 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

خانه ی عشق ِ من دارد میان ِ شعله ها می سوزد و من اینجا ، خیره ایستاده ام ...

حتی دلش را ندارم تا گوشی ام را بردارم و سه رقم شماره ی ناقابل را بگیرم ...

دلش را هم که پیدا می کنم ؛

باز همان سه رقم را

باد ِ فراموشی با خود می برد

 

نه می توانم برت دارم

و نه می توانم نگاهت کنم

خودت بگو !

با چشم های خیره ات روی صفحه ی گوشی ام چه کنم ؟!

 

ـــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 

 

 




کلمات کلیدی :

بابا ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/24 5:3 عصر

بسم رب الحسین ( علیه السلام‌ )

 

نمیدونم حکمتش چیه … 

اینکه بابا ها زیادی دخترین یا ما دخترا , زیادی بابایی … 

اما هرچی که هست

این روزها شهر

عجیب

عطر دلتنگی داره…

نه فقط اینکه نزدیک ِ محرم ِ

و خود ِ محرم فرا رسیده

نه

چند شب پیش

که من رو برده بود

و 

برام ساندویچ خرید

به یاد ِ همون روزا

تا شاید از این گرفتگی نجات پیدا کنم

نمی دونم چی شد

که زمانه گرداند و رسیدیم به همون پارکی که

چند مدت پیش

سر ِ بابا

روی پاهام

اونجا آرام گرفته بود ...

شهر عجیب دل تنگه .. 

 

شب اول محرم 

نمیدونم چی شد … 

هر شب گریه می کردم تقریبا اما

امشب

امشب کمی فرق داشت…

دست زدم به دامان دختری ترین بابای دنیا

بابایی که سرش رفت ,

اما قولش ,

نه … 

گفت میام ,

گفت تنهات نمیزارم …

گفت … 

و اومد و نازدونه دخترشم با خودش برد

انگاری خدا

یه وقتایی

جبرییل رومامور میکنه

فقط به دل دخترا 

که یه دل سیر خیره شو به چشمای دریایی بابا

که روی صورتش دست بکش … 

بزار این چهره ی مهربون …

گاهی الهام میشه که از دیدن بابات سیر نشی 

امشب

دست خودمو جا دادم تو دستای کوچولوی این مه دخت سه ساله

اخه میدونید ؟! دستاش کوچولوعه ولی تا اسمون به فاصله ی بلند کردن دستاشه… شاید چون اسمون به زیر پاش زانو زده 

تا دونه دونه اشکاشو ستاره کنه …

صدای هییت داره میاد و من زیر پتو کز کردم و …

خدا رو شکر

خدایا

امشب ؛ خوب بهانه ای دستم دادی

حالا تا هر وقت که بخوام

هر چقدر که بخوام

میتونم گریه کنم

بدون اینکه کسی بفهمه و حتی بپرسه چرا … 

امسال

این ماه

برام یه حزن خاص

یه سنکینی خاص

اصلا این محرم 

محرم نیست ! 

محرمه … !!!

 

 

دلنوشت ...

شاید بهتر باشه بگم

خون دل نوشت 

... 




کلمات کلیدی :

باز این چه شورش و چه عزا و چه ماتم است ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/24 10:26 صبح

هو الرحمن الرحیم

 

 

 

و این نسیمی که بید مجنون به دست در عزای تو زنجیر می زند ... !

 

 

دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )




کلمات کلیدی :

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

ابزار وبمستر