ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/14 10:25 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
در میان راهی گذاشته شده ام
که یک سالی
سعی کردم از آن فاصله بگیرم
راهی که بدان عشق می ورزیدم
و مطمئن بودم
انتهای جاده را
خم می کنم
به سمت ِ آنچه او می خواهد ...
نمی دانم چه شد
پس از نه سال
جنگیدن و دویدن
با پای تاول زده
لبی خشک
و تنی بی رمق و سختی کشیده
خودم را به چنگ و دندان کشیدم کنار ِ این جاده
و دنبال بی راهه ای بودم ؛
به هر مکان
با هر شرایط
حتی به قیمت جان ...
خودم را کنار کشیدم و حالا
حالا پس از یک سال
دوباره
فرا خوانده شدم
به راهی که
راه ِ خواه ناخواه ِ زندگی من است ...
از دیروز
شاید هیچ دو ساعتی نگذشته که در طولش
یکبار
احساس نکنم
که در آستانه ی بیهوشی دست و پا میزنم
هیچ دقیقه ای نبوده
که این آتش افتاده به جانم
حالا دو روز است
که این قرص های لعنتی را قطع کرده ام ...
هر لحظه مرگی را تجربه می کنم
این راه
مرا آزار می دهد
گاهی عشق زیاد
خودش باعث ِ ...
دعایم کنید
بسیار ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/8 10:56 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
و اینجا
و اینجا در هزار و چهارصد سال ِ بعد
و اینجا در سال های دور
غدیر ؛
معنای دیگری دارد ..
اینجا غدیر ؛
یعنی هر سال
را
هر روزش خدا ؛
خاک روی خاک می گذارد
زمینی بالا می آید ؛
می ایستد تا همه بیاید .
در این روز که همه جمع شدند
کناری می ایستد ؛ صدایش را بلند می کند
و دستی را به بالا می برد
هر کس که من خدای او هستم ، مهدی ولی ِ اوست !
و هر سال
در همین روز
تکرار می کند که
دوست داشتن او ، دوست داشتن ِ من
و دشمن داشتن او ، دشمن داشتن من است
و ناراحت کردن ِ او ناراحت کردن ِ من است و
خشم ...
گمان نکنم این چنین مرد ِ بهشتی ای خشم درش راهی داشته باشد !
و ما هر سال ، همین روز
می رویم و دست ِ بعیت داده ، تبریک می گوییم
و از فردایش کمر می بندیم و دشمنی مان را ثابت می کنیم با زیر ِ پا خرد کردن ِ قلب او ...
و با گناهانمان رنگ ِ ناراحتی بر دیوار های سینه اش می پاچیم
و خدا را دشمن داشته ، ناراحت می کنیم
و هر سال ، باز هم دست بیعت می دهیم !
و او چقدر کریم است
که به انتهای روز نرسیده ، ما را دوست خود گرفته ، می بخشد !
آی مردم ِ سال های دور
بیایید
ببینید ما چقدر در کتمان پیشرفت کرده ایم !
ـــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عید غدیر ، مبارک
التماس دعا
یاعلی ....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/7 10:49 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
تبریک عید ؛
چندین سالی می شود در عرصه مجازی فعالیت کرده و در سرویس های وبلاگ نویسی مختلفی مثل بیان ، میهن بلاگ ، بلاگفا ، پارسی بلاگ و شبکه های اجتماعی مختلف حضور دارم .
در تمام این فعالیت ها بدون اغراق بگویم ، ویژگی های منحصر به فرد پارسی بلاگ ، این سرویس وبلاگ نویسی که خود در عین حال یک شبکه ی اجتماعی نیز می باشد را برایم عزیز تر کرده ! ویژگی هایی مانند جو صمیمی و غیر قابل وصف حاکم ، اعضا ، حقیقی بودن اکثر اعضا ، مجله ی پارسی نامه ، پارسی یار ، حضور مدیریت محترم در کنار کاربران و ...
فلذا بر خود لازم می دانم از اینجا تشکری ویژه از مدیریت محترم ، برنامه نویسان و تمامی عوامل کرده ؛ همانطور که همه مان می دانیم انسان موجودی اجتماعی بوده و به دنبال رفع این نیاز و نیاز های دیگرش در فضای پیرامون خود به جست و جو می پردازد ، حال در راه این جست و جو برای تسکین و ارضا این نیاز به شبکه های اجتماعی روی می آورد ، شبکه های نظیر فیس بوک که گرچه محیط سالمی ندارند اما بسیاری در آن عضو هستند ! اگر هم بگوییم فعالیت مفید داریم باز به عکس های ... ؟! و متون ... ؟! برخورد خواهیم کرد !
حال آنکه پارسی بلاگ سرویسی به نام پارسی یار یا پیامرسان را با طرح و ایده ای جدید ارائه کرده تا مدیران وب های مختلف با یکدیگر در ارتباط بوده ، تبادل نظر کنند ؛ چه بسا این گفت و گو ها غالبا مفید و منجر به تعلیم و تعلم ، کمک به دیگران و ... شده است ؛ سبب می شود خود بصورت ناخودآگاه در رقابت با دیگر شبکه های اجتماعی قرار گیرد که پارسی تنها محدود به یک سرویس وبلاگ نویسی نمی شود ! فضای حاکم بر پارسی ، جوی صمیمی ، گرم ، سرشار از اعتماد در عین مجازی بودن و ... است که چه بسا بسیاری فید ها و پست ها می شود حجره ای باصفا که در آن طلبه و غیر طلبه ، دانشجو و دانش آموز ، متخصص و ... به مباحثه های مفید پرداخته و بسیاری دیگر می شوند تجلی گاه برگ برگ زندگیمان ، نمایشگاه و گالری هنرهایمان که بر خلاف دیگر گالری ها ، بازدیدکنندگان خیلی راحت می توانند با هنرمند در ارتباط بوده ، نظر خود را بیان کنند ، بسیاری می شوند ... و حالا ما یک خانواده ی بزرگ هستیم که از شادی یکدیگر شادیم ، برای غصه های همدیگر امن یجیب می خوانیم ، بیمار هایمان را دعا می کنیم و اگر بنا باشد عضوی از اینجا برود ، ناراحتی در عمق جان رسوخ کرده حتی شب اول قبر نیست تنهایش نمی گذاریم . شاید از نظر افرادی که از دور این یادداشت را مطالعه می کنند اغراق باشد اما این حرف ها از عمق جان بر آمده اند و جان ِ پارسی ها می فهمدشان ...
وجود مجله ی پارسی نامه که خود به نوبه ی خود طرحی نو در فضای مجازی بود ؛ بستر ایجاد یک رقابت سالم ، به نقد کشیدن و کشیده شدن ، تلاش و ... و همچنین استفاده ی مفیدتری از اوقات گذرانده شده در اینترنت می باشد . و یک خسته نباشید خدمت تمامی دبیران و دست اندر کاران ِ مجله ی پارسی نامه .
سپاس و خسته نباشید
با کمال احترام برخود لازم می دانم در جهت بهتر شدن ِ این خانواده مواردی را پیشنهاد داده ، مد نظر قرار دهم ؛
1 . هر فضایی در خود معایب و مزایایی دارد ؛ هیچ محیطی کامل نیست مگر بهشت ! پس تلاش ما باید در جهت بهبود و جذب حداکثری ( با توجه به حضور پر شور طلاب و ... ) باشد .
2 . امکانات ِ خوب با طرحی نو ، خود بوسیله ی ظاهرشان تبلیغ می کنند فلذا مجله ، پارسی و پارسی یار از نظر گرافیک باید مد توجه قرار گیرند .
3 . نظر ِ شما در خصوص ایجاد یک بخش ، مثل ِ مجله ی پارسی نامه در خصوص آگهی های نیازمندی ، کار و ... کاربران بصورت رایگان در پارسی چیست ؟! در این صورت محیط سالمی هم برای این موضوع ایجاد شده و بسیاری کاربران اینجا که نویسنده یا هنرمند یا ... هستند نیز می توانند آثار مفید خود را معرفی ، فروش و پخش کرده . البته نظارت صحیح از موارد الزامی می باشد .
4 . ایده ی مورد سوم نیز می تواند در مورد کتابخوانی و مطالعه صادق باشد ، محیطی مجزا و نه در قالب اتاق یا ... . محیطی فقط مخصوص معرفی و مطالعه و فروش کتاب که خود بستری برای رشد سرانه ی مطالعه کشور شود . ایجاد مشوق هایی مثل مسابقات عکاسی با موضوع کتاب و کتابخوانی ، مسابقات کتاب خوانی ، مسابقات خلاصه نویسی و داستان نویسی و یا حتی در نظر گرفتن یک کارگاه نویسندگی نیز خود ، می تواند بسیار مفید واقع شود .
5 . مانند مورد های سه و چهار با توجه به اینکه اکثر جمعیت استفاده کننده از اینترنت یا طلبه و یا دانشجو و غالبا دانش آموز بوده ، فضایی برای تدریس ، رفع اشکال و ... مجازی تعبیه شود تا مرجع مفیدی برای افراد بصورت شبانه روزی باشد . در این مورد می توان از مدارس و مراکز آموزشی و حوزه های علمیه ، اساتید و ... برتر کشور نیز بهره برد . فضایی همانند مجله ی پارسی نامه خودجوش و مردمی که عواملش از میان نیرو های متخصص خود ِ پارسی باشند .
6 . با توجه به لزوم ارتباط و تبلیغ دین و کشور در خارج از کشور و بصورت آهسته آهسته فراگیر شدن ِ فرهنگ ِ نوشتن یادداشت هایی به زبان های خارجه ؛ خیلی بهتر خواهد شد اگر سرویسی با عنوان زبان های خارجه که در اون یادداشت هایی در هر موضوعی که به زبان دیگری منتشر شده باشند و مورد تایید قوانین و شرع و ... باشند بررسی شود . این سرویس نیازمند نیروی متخصص بوده اما بالاخره نقطه ی شروعی را هم باید در نظر گرفت چه بسا در روز های اول کار ، مطالب بسیار کم باشند و مجبور به برگزیدگی مطالب کپی خوب باشیم دقیقا همانند اوایل کار مجله و به مرور شرایط تغییر کرده ؛ تولیدی بودن مطالب یا ... مد نظر قرار گیرند . اما توجه داشته باشید که این کار ، خود بستر ساز فعالیت های مفید و حتی یادگیری زبان مورد علاقه و تلاش برایش می شود ! همچنین ایجاد سرویس کودک و نوجوان و ... در جهت تخصصی شدن کار ها .
7 . برنامه نویسی برنامه ی اندروید پارسی . با آنکه بسیار هزینه بر خواهد بود اما ما کاربران توانایی در این زمینه داریم که به امید خداوند متعال با همکاری همه ی ما می توانیم این مورد را محقق کنیم .
8 . نظر ِ شما ؟! ( نظرات خوب شما به موارد زیر این یادداشت اضافی خواهند شد . )
التماس دعا
یاعلی ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/6 11:5 عصر
هو الرحمن الرحیم
اینکه این روز ها ؛ خودم را آنقدر سرگرم کرده ام که موهایم کِز خورده و از شدت حرارت سوخته اند ، حتی آثار سوختگی درجه ی دو بر سر و صورتم نیز قابل مشاهده است ، یعنی بیش از پیش دارم عذاب می کشم .
و در تقلای بیرون کشیدن خود از این جهنم ، درست شبیه ِ آن زنی که در سال های دور ِ نزدیک ِ قبل از انقلاب مقابل ِ همسر ِ روحانیش ؛ محبوب ترینش ، بهترینش ، همسری که زمانی که او را همه پس زدند با دل و جان پذیرفت ، دارد شکنجه می شود و حواسش جمع ِ جمع است تا مبادا یک " آخ " حتا ! از دهان خارج شود تا دل ِ محکم بنا شده ی او بلرزد ... مبادا .. مبادا چادرش بلغزد ، مبادا ...
درست شبیه همان زن ، دارم سخت ترین شکنجه ها را تحمل می کنم و دریغ از توانایی گفتن ِ یک آخ ! و به چنگ و دندان گرفته ام وجود ِ خویش را ! درست شبیه همان زن ، نشسته ام و به روز های مبهم آینده فکر می کنم تا شاید این سرگرمی ، درد ضربه ها را کمتر کند اما حواست که پرت باشد ، نمی دانی ، فقط فکر می کنی بهتر است اما ضربه ها غافلگیر کننده تر خواهند بود ... نمی دانم ... ! شاید هم واقعا این غافلگیری باعث ِ کاهش درد شود ! نمی دانم اما ...
نشسته ام و به روز های مبهم آینده فکر می کنم ، گذشته را که باخته ام و در حال ترس ِ آینده ای مبهم که پیش روست ...
اینکه من منتظر تلنگری هستم تا ساعت ها و ساعت ها گریه کنم ، بدون وقفه حتا ! و اینکه درست نمی دانم چرا و برای چه دارم اشک می ریزم ! آن هم با این شدت !
اینکه شب ها ...
همه ای ها نشان از نازک شدن ِ این پوست کلفت دارد !
حساس شده ام !
حال ِ دلم این روز ها مزخرف است ، درست شبیه خودم !
ـــــــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/6 7:52 عصر
هو الرحمن الرحیم
و کاش
در سوگند نامه ای
می نوشتند ؛
قسم به آن روزی که
کسی بر مرگ تقلا می کند
و
من کمکش می کنم !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/4 9:2 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
دکتر ها
این روز ها
هیچ چیز نمی دانند !
کاش باز هم
شیمی درمانی تجویز می شد
تا با وجود این غده ها ؛
که تا عمق جان پیشرفته اند
حداقل
دل ِ مادری گرم شود ،
به اینکه
می تواند بماند !
ـــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ گاهی پزشک بودن ، به یک مدرک دکتری نیست !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/3 4:14 عصر
هو الرحمن الرحیم
خدا گاهی
دعوت نامه می فرستد ؛
گاهی هم
پیکی برای رسیدن
و گاهی هم
دو بال !
راست می گویند ؛
اگر قسمت باشد ،
اگر خدا بخواهد ،
می شود !
خدا می خواست
تو را در لباس ِ سفید احرامت کفن کند
و ادامه ی حجت را ،
در آغوش خودش طواف کنی ...
او می خواست
صفا و مروه ای که در آن می روی
پل ِ صراط باشد
می دانی ؟!
گاهی ،
حجر ِ اسودی به زمین می افتد از بهشت
و
گاهی هم
بهشتی در زمین !
اینجا
همانجایی بود
که خدا در هم خرید
همه را
با شهدا ؛
یکجا ... !
شاید تقصیر کردن تو ؛
کوتاهی مو و ناخن نبود !
بنا بود
از بال هایت ببری ... !
ــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/7/3 3:39 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز ، بی خبری ِ محض و درد پشت ِ درد
دردی که افتاده بود به جان ِ این جسم نیمه جانت کم نبود که هی شب ها هم خواب ِ علی را می دیدی که در تقلا ی زندگی است ...
حالا صدیقه رفته بود و داغش بر دل ِ تویی که شاید آشنایی نزدیکی با او نداشتی هم ، سنگینی می کرد ...
آشفته و با سر و روی عرق نشسته از خوابی که بیشتر شبیه مرگ بود می پریدی و تا خود صبح در همان فضای اتاق دوازده متری قدم می زدی ...
قرص هایت را می آوردند ...
می خوردی
و باز همان سناریوی تکراری ...
این دو روز آخر را تا توانستی در تب سوختی !
دیشب بالاخره گوشیت را در دست گرفتی و اینترنت سیم کارتش را راه اندازی کردی ...
برای تویی که در عصر تکنولوژی زندگی می کنی ، نبودن و نتواستن خیلی سخت است !
نه رادیو ، نه تلویزیون ، نه اینترنت و نه حتی یک زنگ خشک و خالی تلفن
به محض کانکت شدن ، عکس های وحشتناک و خبر هایی وحشتناک تر ...
حجاجی که بنا بود لباس احرامشان ، کفن شود و در آغوش خدا طواف به جا بیاورند
حاجیانی که حجه الوداعشان نقطه ی پایان این دفتر بود ...
حاجیان ِ حسینی ...
و
خبری که
هنوز نمی توانم باورش کنم
نه اینکه نتوانم ، نه ...
نمی خواهم باورش کنم ...
که یک عزیز پارسی بلاگی دیگر هم نیست ...
...
نقطه
اما
بی پایان ...
که واژه ها بی رحمند
و عاجز
از بیان !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/6/29 4:18 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
ترس مبهمی که افتاده به این جان و از شیره اش می خورد و آینده را رها نمی کند !
ترسی که باعث شد تا تصمیمی جدی برای رها کردن درس در این مقطع بگیرم ,
ترسی که باعث شد درمان را جدی نگیرم
ترسی که نمی دانم از چیست ,
نمی دانم از کجاست ؟!
اما مثل ِ خوره ای بر این جان است !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/6/27 2:6 عصر
هوالرحمن الرحیم
امروز بعد از مدت ها
صبح ِ زود از خواب بیدار شدم ...
نشستم پای حرف های گنشجک ها ...
یک لیوان قهوه ی گرم و یک پنجره و دنیایی دل تنگی ...
امروز بعد از مدت ها
صبحانه خوردم
امروز بعد مدت ها **زندگی **کردم ...
بعد ِ مدت ها ، نشستم و یک فیلم دیدم ...
اینکه می گویم فیلم دیدم ، خیلی حس ِ خوبی برایم داشت . حتی اگر اعتراف کنم فیلمش را دوست نداشتم !
اما همین که می گویم فیلم دیدم خودش یک حس ِ غیر قابل وصف است . مدت ها بود که فیلم ندیده بودم ...
مدت ها بود که فقط ادای فیلم دیدن در می آوردم ، خودم را روی صندلی قفل می کردم و به بهانه ی فیلم دیدن ، در افکار ِ خودم غرق می شدم ؛
مدت ها بود تمام مدت فیلم نگاهم خیره به صفحه ی تلویزیون بود اما دلم جای دیگری ...
مدت ها بود که صد و بیست دقیقه ی فیلم را آسوده بودم از طعنه های دیگران و اشک پشت اشک ... !
به بهانه ی دیدن فیلم ، ساکت می شدند و تازه غوغا ی درون من آغاز می شد
مدت ها بود که از اتاقم بیرون نیامده بودم
مدت ها بود به میل خودم و بدون اصرار دیگران مقابل این صفحه ی شیشه ای نشسته بودم
مدت ها بود ...
امروز ...
فقط حیف که کوتاه بود ...
باز هم هجوم حرف های ناگفته و دل شکستگی رهایم نکرد !
_____________
+ زیاد اهل ِ تلویزیون نیستم و فیلمی نبود که آن را دوست داشته باشم اما در میان ؛ در میان این چند سالی که از زندگی کردن به دور بودم
فقط دو فیلم بود که به آن ها عشق بورزم , عشق ورزیدن را به من یاد دهند ...
با آن ها گریه کردم , خندیدم ... خلاصه اش کنم زندگی کردم ... !
شیار 143 و روز های زندگی ...
+ اگه احساس م?کن?د خ?ل? تنها هست?د... هم?ن ا?ن چراغها? خونه رو
خاموش کن?د ...
جلو? مبل بش?ن?د و ?ه ف?لم ترسناک بذار?د ...
بعدش
فکر م?کن?د ?ک? کنارتونه یکی تو آشپزخونه اس ی چندنفری هم تو حیاطن !!
کلا از تنهایی درمیاید : ))
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :