سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشت در دشت هموار می روید و نه در سنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل [امام کاظم علیه السلام]

بسیار هستند تندیس های گلی زاده شده برای حماقت !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/13 6:13 عصر

*هوالرحمن*
 
می دانی ؟!
یکبار سرم فریاد کشیدی و هر آنچه خواستی گفتی
و من هم  یکبار در تمام طول عمرم سکوت پیشه کردم در برابر حقی که از من ناحق می کردی !
حال ؛
مدت هاست که حسرت می خورم چرا سکوت کرده بودم ...
هر باری هم که مرا ببینی ، هرچقدر که لبخند زنی و قربان صدقه ام روی و خوب بگویی از من ، باز هم در انتهای صورتت ؛ آن روز را می بینم ... !
همان چشم های جمع شده را
همان دهان باز به فریاد را
همان صورت اخم آلود را
همان صد و سی و پنچ دقیقه ، گریه ی بی وقفه ام را
همان زخم های گوشه ی چشمانم وقتی که به پا خواستم ز کابوس های شبانه  ...
می دانی ؟!
من افسرده نیستم ...
فقط دیر فراموش می کنم ...
فقط گاهی کوچکترین چیز ها را ز یاد نمی برم ...
وانمود می کنم فراموش کرده ام 
اما
دیر .. 
خیلی دیر ...
چرا آدم ها به خودشان اجازه می دهند در هر مقامی که هستند ، هر طور دلشان خواست رفتار کنند و دل دیگران را آنقدر بی ارزش بدانند که زیر قدم هاشان خرد کنند ؟!
دل یک قطره ی باران همان قدری با ارزش است که دل یک انسان !
دل آدمی سن نمی شناسد ، نژاد و قوم و زبان و زمان و مکان نمی شناسد !
دل ها یک زبان مشترک دارند ، بی سن ، بی نژاد ، بی زبان و بی واژه حتی ... !
چرا آدم ها با خودشان فکر نمی کنند که شاید اینجا ، این افراد ، یا ... تنها دلخوشی باشد که فراغت بالی است ز جنگ این دنیا ؟!
ببینم ! اصلا آدم ها فکر هم می کنند ... ؟!
نه ...
فکر نمی کنند
اصلا عده ای زاده شده اند برای استفاده نکردن از عقل خدا دادی ...
که اصلا نمی توان آدم نامشان نهاد ...
که چیز هایی را که نمی فهمند ،
که نافهمی ها و حماقت های خود را
محکوم می کنند
به تهمت های سنگینی که به سوی تو نشانه شان می روند !
آدم ها گاه خودشان دروغ طلب می کنند
آن هنگام که تو راست می گویی و شهره ات می کنند بر خاص و عام که دروغ گفت چرا که من تنوانستم درک کنم ، بفهمم ، احمق و نادان نباشم که بدانم این جهان ، جهان غیر ممکن هاست ! و باز هم تو دروغ نمی گویی و باز ... 
آن ها بر این باورند که من آنقدر ها پست و حقیرم که دیگران را چون خود پست و حقیر می شمارم !
من احمقم پس دیگران هم باید احمق باشند !
چون من از شعور بی بهره مانده ام ، باقی افراد نیز داشتن شعورشان نوع خاصی از بی شعوری است !
ادعاشان تا کجا هم می رود
نا فهم ها ... !

میبینی ؟!

از یک گله ی ساده به کجا ها کشید ؟! دل که پر باشد ،‌جز این نمی شود که حرف های دلت خونابه باشند و خونابه ... 

.. 




کلمات کلیدی :

درد ناک ..

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/13 6:1 عصر

*هوالرحمن الرحیم*

 

 

زندگی ، زخم بزرگیست بر این پیکر

که جز درد نیست 

و تسکینش نیز

درد و درد و درد ...

در قوانین هیچ کجای دنیا ، در هیچ علمی نمی گنجد ، که باران ؛ شور باشد ...

لکن

این ابر بهاری ، شور می گرید که نمکی باشد بر این زخم عمیق

که تو خودت نیز ، برای خودت دردی و درد !
ــ
#چرک_نویس

 




کلمات کلیدی :

کوثری دارم ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/8 10:28 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

" .. ان شانئک هو الابتر "

که اویی که کوثری نیست برایش

بی نسل است

که نسل ، نسل زهراست ؛

نسل زینبی جنگیدن هاست ...

نسل انتظار است ؛

نسل آب و جارو هاست به امیدن وصل  ..

نسل ، نسل آفتاب است 

که این " اذا جاء نصرالله و الفتح " است

که این نمود آوای خوش نور است 

شور است ، شعور است و عشق ...

عشق است ... 

که اصلا می دانی چیست ؟!

شان نزول " اقرا " همین بود

که بخوان 

بخوان به نام پروردگارت

که بشارتی است در این واژه ها 

که دست بی تطهیر بر آن نباید کشید

که می ماند به ابد 

که کوچکترین سوره ی سرخ در شکم دارد لکن ؛

هبوط آدم به شوق دیدار او بود ...

میوه ی ممنوعه بهانه بود !

 

و شیطان

هر روز

در گوشه ای ، پنهانی

بر عظمت او

سجده می دارد ... !

 

و با تمام این برهان ها

چون کوثری دارم

باکی نیست مرا ... 

اوست ریسمان الهی ِمن

که ز دامانش به معراج خواهم رسید ...

اوست مادر

اوست معلم یک نسل

اوست ...

 

 

دوست داشتید چهارده صلوات بفرستید ...

متشکر

#س_شیرین_فرد

عکس : به تصویر کشیدن گوشه ای از انقلاب ... 

 

 




کلمات کلیدی :

وصل شیرین

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/8 12:7 صبح

هوالرحمن الرحیم
 
 
زنگ های تربیت بدنی
درس زندگی می دادند
بر این بدن 
تا به داد رسد
آن هنگام که جان آشفته است ...
که آموزشی است با پرورش ... 
 
چون می گفتند " به اندازه ی یک دست ، فاصله گیرید "
بی دلیل نبود ...
هدفی داشت ...
والا ...
فاصله ی میان ما انسان ها
جز به اندازه ی دستی نیست
که باز شود 
به آغوش مهر ...
که این خط های فاصله را بد درک کردیم ؛
میان لغات ، خط فاصله است
قرمز رنگ
تا بگوید
فاصله ، پلی است
که خون دل می خوری و عبور می کنی
و
وصل ؛
چه شیرین !

ـــ

#س_شیرین_فرد

 

علاقه داشتید

برای وصلی 

صلواتی بفرستید ... 





کلمات کلیدی :

در سوگ جانان

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/7 11:57 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم
 
 
خدا 
آمد در وصف تو
غزل بگوید ؛

 
باران آفریده شد ...

 


و غزلی آمد
که هر ردیفش 
باران بود و باران بود ...

 


"  و ان کانوا من قبل ان ینزل علیهم من قبله لمبلسین "

 
مگر نه آنکه " لاتقنطوا " آمده بود که خدایی داریم که نا امیدی ز آن گناهی است بس بزرگ .. 
که امید بارید
رحمت بارید

 و ملک باران ، بارید ... 

که خلقت بارید ..

که دریا بارید ... 


و آسمان

 وقت خلق ، طلب کرد ز خدایی که رد نمی کند خواسته ای را ... 

آسمان تقلیدی ز شما بود .. 
که خودش را به شما شبیه کرده بود 

 و به پاسداری مقام الگو
محکم ایستاد 
بر سر جایش
که من
می شوم 
گنبد این حریم ...
ستاره می بارم بر باران ... 

 که ملک تقدیر نوشت

که کشت چرخ فلک ... 

 

فانظروا الی ءاثر رحمت الله کیف یحی الارض بعد موتها ... 

گمانم

همان دابه که می شود سرآغاز رویش

بر این زمین مرده

شمایید ...

آن هنگام که قدم به قدم عیسی ( علیه السلام ) بود که دست می کشید

بر سر خاک مرده 

و خون می دوید

در رگ ها ... 

 

کرامتتان را فدا شوم

آقا جان ... 

ـــ

#س_شیرین_فرد

در سوگ جانان

چه توان گفت ؟!

اگر دوست داشتید چهارده صلوات عنایت می کنید ؟!

متشکر 

 

 




کلمات کلیدی :

دربست افق !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/4 11:22 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اصلا خدا قصدش از خلقت ما شادی روح و روان خلقت بوده است فقط ، آن هم شدیدا و اکیدا عمیقا :| 

سه روزی می شود که نه آب گرم داریم و نه هوای گرم و جوری شده خانمان که در را باز می کنیم درخت در حیاط به اذن الهی به سخن می آید که داداش ببند سوز میاد :| !

و حال که مامورین محترم اداره ی گاز بر آن شدند تا بیایند ببینند بعد سه روز چند جنازه باید از این محل جمع کنند ، زنگ در به صدا در آمد که تمام شیر های گازتان را ببندید :| ما هم که تک و تنها نشسته ایم به نوشتن و از آنجایی که هیچ چیز از خانه زندگانی جز محل آشپزخانه و اتاق ها و ... آن هم اجبارا ،  نمی دانیم ، مردیم و زنده شدیم با این تلفن کردن ها :| 

- آبجی ! چیکار کنم !

- عموئه :| بگو بلد نیستی بهت بگه چیکار کنی :/ عمو ترس نداره که :/ !

و حالا ما مانده بودیم و حوضمان که یک حرکت اشتباه مساوی بود با انفجار تا خود عرش الهی :|

و از قضا آمد و زنگ در واحد به صدا در آمد و خدا را سجده ی شکر بجای باید آورد که همسایه بودند که مرا پتو پیچ دیدند :

- شمام گاز نداشتین ؟!

- نه !

- ببینین وصل شده ؟!

- ببخشید من هیچی بلد نیستم !

- 0-0 

آمدند داخل :

- گاز دارین ؟!

- نه !

- گازو روشن کن :|

 

و یک دو دقیقه ای زمان برد تا هضم شود گاز چیست و کجا هست و چطور روشن می شود اصلا !

در کمال تعجب روشن شد :|

 

- آب گرم چطور ؟!

- نه :|

- باز کن شیرو 

دیگر شیر آب را می دانستم کجاست و چطور کاربرد دارد ، باز کردم و چشمتان روز بد نبیند که از یخچال آبش سرد تر بود .

این بنده ی خدا هم در این هوایی که برف می بارد و می بارد و آن هم سمت ما که زمین یخ بسته و باید مواظب بود تا باقی مسیر را با صورت طی نکرد ، رفتند در بالکن که به پکیج برسند .

- گرم نشد ؟!

- سردتر شد :|

یک نیم ساعتی طفلکی درگیر بودند و آمدند بیرون تا خودشان امتحان کنند :

- :|

- سرده :/

- مطمئنی آب گرمو باز کردی ؟! هی داره سرد تر میشه

- بله ولی یه چیز عجیب بود ! شیرو اونوری که باز کردم یه لحظه گرم شد بعدش دوباره سرد شد .

نگاهم که کردند اوج تاسف را در چشمان ایشان و اوج صبر را در وجود مادرم خواندم :|

شیر را چرخاندند 

- :| 

- گرم شد !!!

- فرزندم دو ساعته تو آب سرد رو باز کردی :/ !؟!  

 

 

 

دربست ، افق :| !!!

 

ـــ

نخندید :| خب نمی دانم :/ نداستن قاعدتا نباید عیب باشد :| پرسیدن عیب بود عایا :/ ؟!

#س_شیرین_فرد

 

 

 




کلمات کلیدی :

واقعا بیا فرار کنیم !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/9/4 10:7 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

و قسم به ندامت آموزش و پرورش آن هنگام که برنامه ی همایشش را بر ما سپرد :|

آن هم چه ؟!

همایش " مقابله با اعتیاد " !!!!!

آن هم برای که و چه ؟!

آشنایی و آموزش مدارس !!!!

یکی دو هفته بیشتر نمانده بود به زمان مشخص شده که به ما اطلاع دادند که هفده هجده نفری ، بسیج شویم و دست در دست هم دهیم به مهر :|

آن هنگام هنوز ما را نمی شناختند که ما چند نفر جمع شدیم دور هم به برنامه ریزی و چشمتان روز بد نبیند !

مسئولیت ها را تقسیم کردیم و بنا به پیشنهادی که بنده دادم و هییییچ دکمه ی غلط کردمی درش نبود ؛ قرار شد تا چون خودمان گفتیم ، خودمان هم آستین بالا زنیم و بسم الله ... !

لکن شدت واهمه به حدی بود که بنا شد تا ناهید هم با من بخت برگشته همراه شود و بعد که دیدیم دو تایی هم حریف نیستیم ؛ بنا شد پسر خاله های ناهید هم با ما بیایند :|

حال چه بود آن کار خطیر ؟!

تنها در حد یک نظر بود ، قرار نبود تا این حد جدی شود هاااا ! ما گفتیم حال که بناست این کار انجام شود و آن هم بطور رسمی و گسترده ، بهتر نیست مستند کار کنیم ؟! و از آنجا که با تحقیق های کپی رایت شده به شدت مخالف و بر عقیده ی تولیدی بودن مطالب استوار هستیم ، نظر دادیم چرا به جای استفاده از عکس های اینترنتی ، خودمان به کمپی نرویم و عکس تهیه نکنیم ؟! چرا خودمان تحقیق میدانی (!) نکنیم ؟! مصاحبه نکنیم ؟! با کارشناس صحبت نکنیم !؟!! بچه ها هم که منتظر و از خدا خواسته و خدا هم که دست رد به اجابت آنان نزده ، گفتند خب این کار با تو ! هرچه آیه و قسم و گریه و آه و نه که نه ... 

اصولا ما هم سرمان برای دردسر درد نکند ، دردسر سرش برای ما درد می کند :|‌ خلاااااصه ! همین که رسیدیم به منزل ابتدا به در و دیوار خودمان را کوبیدیم تا شماره ی کمپی پیدا کنیم که برویم برای مراحل اولیه و هماهنگی ؛ صد و هجده را گرفتیم و پاسخگوی بی حوصله ای که تا شنید شماره ی کجا را می خواهم کم مانده بود مرا بزند :|

ملت چرا اینجوری میکنن آخه ؟! :/ 

خلااااصه

اولین شماره که کد ابتدایش مربوط به منتهی الیه جنوب شهر بود و کلا منصرف شدیم که هم رفت و آمد مسئله بود و هم حوصله ی قمه خوردن نداشتن :| دومین شماره را گرفتیم و به محض جوابگویی روابط عمومی نه گذاشته و نه برداشته :

- سلام ، روز خوش . با مدیریت کار داشتم !!!

- شما ؟!

- من از اعضای گروهی هستم که از سوی وزارت آموزش و پرورش ...

نگذاشتند ادامه دهیم که :|

- یه ساعت دیگه زنگ بزنید :| 

تمام این مدت در جنگ و جدال با خویش بودیم که چه کنیم و چه نکنیم که زودتر از وقت موعد ، یک ساعت گذشت و مجدد تماس گرفتیم

- سلام ؛ ساعتی قبل تماس گرفته بودم .

- بله ؛ خب کارتون رو بفرمایید !

- ما گروهی هستیم که مسئولیت اجرای همایشی در خصوص اعتیاد به عهدمون گذاشته شده و با توجه به لزوم مستند بودن مطالب مطرح شده ، خواستیم تا با شما هماهنگ کنیم تا ...

نگذاشتند تمام شود حرفمان که !

کم مانده بود از شدت نصیحت و پند و اندرز یک آبنبات چوبی دستمان بدهند که دخترم چه وقت این حرف های توست :|‌

خلاصه اش کنیم که با هزار بدبختی و مشکل و بیچارگی خودمان را لنگ لنگان به روز همایش رساندیم و همان اولش انفجار خنده هایی بود که به گوش می رسید :

- به همایش " مقابله با ترک اعتیاد " خوش آمدید !

یا فاطمه ی زهرا !! با خنده ی حضار از روی صحنه پرید پایین و یک راست آمد در بغل ما :| 

تازه برای دوست عزیزمان سوال هم بود چرا ملت می خندند :| بعد از هفتاد و پنج دقیقه تازه توانستیم توجیهش کنیم که چه گفته :|‌

این تیکه اش را سر گفتنش خودمان خیلی خندیدیم 

آخر تئاتر بود و خب به طبع لزوم طبیعی بودن مسائلی حتمی :| فلذا بخاطر اینکه بچه های ما اهل سیگار نبودند کاغذ لوله کرده بودند که الکی مثلا سیگار است !

حالا خدا نکند که جو یکی را دو دستی بگیرد و ول نکند که نمی توانی حالی اش کنی آقا ! خواهر من ! سیگار نیست ! کاغذ است و به خدا کشیدنی نیست !

- زهرا ! خوبی ؟! منو میبینی ؟! بهت گفتم کاغذ ِ نکشاااا 

و با این جمله ی آخر آن هم وسط صحنه وای وای وای ...

دیالوگ ها که فراموش شده بود و چگونه تمام شد ؟!

دقیقا یک فیلم هندی !!!

- حالا به نظرت چکار کنیم ؟!

- بیا فرار کنیم :| 0-0 

:|

 

 

 

 




کلمات کلیدی :

شروعش از همانجا بود !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/8/30 12:10 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

 

 

 

که آهی بلند شد

و دیوار ها شدند کاه گلی تا با زبان بی زبانی سال ها نقل کنند ، سینه به سینه

که آه ، گٍلی ... 

گلی شد آسمان شب

و خاک دست انداخت تا تبرک کند

بیچاره میخ ...

ضربه محکم بود ...

 

 

اصلا می دانی چیست ؟!

همه چیز از همانجا شروع شد

اصلا هرچه می کشیم ز همان اول ظالم است ... 

که مادری

تکیه بر دیوار کرد ... 

 

 

بچه ها بی تقصیرند ؛

مهر مادر

در دل افتاده بود

و کوچه 

تنگ

و

تاریک

و ...

وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ

نا مردی است ،

این کوچه

بی انتها باشد ... !

 

ــــ

#س_شیرین_فرد

عکس : گل نرگس 

گروه هنری حنانه 

#چرک_نویس

به گمانم

کم کم 

دارد این توفیق سلب می شود

که قسم یاد شود

به قلم چرخیده در این دستان

که خود

تراوشی ز چرخش عالمی است

که گرداننده اش

دست نهاده بر دست های قلم 

که این نوشته ها

تجلی بودن اوست

و حرف های دلش ... !

ما واسطه ایم !

دعا کنید

تا نرود

که گر نباشد

میمیرم !

 

 

 

دعا کردن رسم خوبیه

ولو به قدر یک صلوات

...

 

 




کلمات کلیدی :

زیارتنامه

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/8/29 11:54 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ  1

بر زبانم این فراز ، پرواز می کند ...

گرچه دل آنقدر ها بی غبار نیست ...

گرچه دل آنقدر ها زلال نیست تا بازتاب نگاه های پر مهر تو باشد ..

اما ... 

می گویند هرچه را تظاهر کنی ، همان را شبیه خواهی شد ..

دل ، نیت ، جان

قطعا همگی بر این خلوص نیستند

اما

بر زبان می رانم ... 

می گویم

بلند بلند ...

کائنات

به گوش باشید

قیام کنید

که سخنی دارم ...

که ؛

 فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیاَّئِکُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِکُمْ 2

شما نمی گذارید

ایمان دارم

اجازه نمی دهید

شیعه ای منافق باشد

که شیعه دو رو نیست

و هیچ دو رویی ، شیعه 

 دلش 

مخالف زبانش

و زبانش

مخالف دلش

گواهی دهند ...

زبان بر اختیار ، راحت تر می گردد

کار های سخت با شما

شیعه ام کنید ... 

که دل و زبان یکرنگ شوند 

که به برکت این یکرنگی

زمزم خون جاری شود و خون ... 

نکند خدایا

نکند خودم را لعن می کنم و خبر ندارم ... 

نکند من همان لعن الله هایی باشم که بلند می گویم ...

که

 اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَ الْعَذابَ الاَْلیمَ 3

که من همان ... 

نکند ... 

که اگر باشم ؛

خدایا

لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ 4

که گر منم

عمری بلندم ده

تا روز ها و ساعت ها و ساعت ها

لعن کنم

این ناسپاسی عظیم را ... 


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . من در صلح و سازشم با کسى که با شما در صلح است و در جنگم با کسى که با شما در جنگ است و دوستم با کسى که شما را دوست دارد و دشمنم با کسى که شما را دشمن دارد

2 . و درخواست کنم از خدائى که مرا گرامى داشت بوسیله معرفت شما و معرفت دوستانتان و روزیم کند بیزارى جستن از دشمنانتان را

3 . خدایا پس چندین برابر کن بر آنها لعنت خود و عذاب دردناک را 

4 . قرار ندهد این زیارت را خداوند آخرین بار زیارت من از شما

 

#چرک_نویس 

#س_شیرین_فرد

همدیگه رو دعا کنیم

زیاد ...

ولو به قدر یک صلوات

نه ؟!


 




کلمات کلیدی :

آرام آرام خدا گریه کرد ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/8/29 11:33 عصر

هوالرحمن
 
 
مادر ؛
دست بلند کرد
بقچه ای ز روی طاقچه برداشت
درست کنار گل های یاس ...
این برای باباست ( علیه السلام ) ...
حسنم ( علیه السلام ) این برای توست ... 
و
زینبم ( سلام الله علیها ) ...
هرکس را تحفه ای بود 
لکن ؛
لکن مادر مکث کرد ...
حسینم (‌علیه السلام ) ...
نه مادر 
که کائنات ایستادند
که باران ایستاد و هق هق خودش را غرق کرد ...
حسینم ( علیه السلام )
تو را ز این تحفه ها نیست ...
اما
آسمانی
تحفه ات ،


کفن تو خواهد بود ... 
...
ــ
#س_شیرین_فرد
عکس : گل نرگس 
التماس دعا
خیلی

 




کلمات کلیدی :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

ابزار وبمستر