ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/29 10:7 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
- من من
- پاس بده !
- هلدا
- می گیرمش ...
- ساجده ...
- ساعد بزن ...
- آیدا ...
- بگیرش ...
ورزش بیش از آنکه برای من شادی بخش و روح بخش و ضد افسردگی باشد , حزن انگیز و اشک آور و اندوه بار است ...
ورزش بیش از آنکه خنده آورد ,
چهره ام را در هم می فشارد
آن هنگام که لرزش دست هایم هنگام پاس های نیمه کاره ای که نمی توانستم تمامشان کنم , تجدیدی بود بر خاطرات گذشته ... همان روز هایی که به فینال مسابقات رسیدیم و مرحله ی نهایی ...
صدای بچه های گروه در گوشم می پیچید ...
پاس ها را مدام رد می کردم ...
نیمه کاره
نیمه تمام ...
توپ بر عینکم خورد ...
کم کم خودم را از زمین عقب کشیدم
از ابتدای زمین آرام آرام تا خارج آن و بیرون آن ...
بار ها عذرخواهی کردم
بار ها خواستم تا خارج شوم
بار ها گفتم
بار ها عذر خواستم
بار ها ...
اما هر بار به نشنیدن زدند و نگهم داشتند تا صدای صوت و دست های بلند شده بر آسمان به نشانه ی اتمام کار ...
تمام مدت در فکر فرو رفته بودم
در روز های قبل ..
در شادی ها ...
در ضعف امروز ...
در ناتوانی ها ...
در ...
__
برای دو دختری که یکی دست و دیگری استخوان زیر چشمشان در بازی آسیب شدید دید , دعا کنید ...
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/28 10:16 عصر
هوالرحمن
شاید اگر من هم غزل سرای قرن هفت یا هشت بودم در زیبایی هایت غرق می شدم. اما راستش را که بخواهی زیبایی در انتخاب من کمترین نقش را داشت! من عاشق چشم های غمگینت شدم. همان فرشته کوچکی که در انتهای چشمت با بغض پنهان شده. همان فرشته ای که وقتی در سالن انتظار مطب با دست هایت بازی می کردی، به زمین خیره شده بود. یا وقتی دلت خواست مادر تمام جوجه رنگی های دنیا باشی. یا آن روز که گل های دامنت را به من معرفی کردی و ناگهان آه کشیدی ... همین آه دامنم را گرفت ... عاشقت شدم !
| #پدرام_مسافری |
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/19 10:42 عصر
هوالرحمن الرحیم
خدا که دید ؛
آب روی آب ریختی ...
خوشش آمد ...
فرشتگان نرول کردند ...
هبوطی رخ داد
که صعودی به بهایش باشد ...
که فرشتگان نزول کردند و دست , بردند
که ضریحش کنند
میان بهشت ...
که زمین و آسمان تبرک شود
به این دستی که بالا ی سرش سایه افکنده ... !
__
#س_شیرین_فرد
صلواتی عنایت می کنید ؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/19 10:22 عصر
هوالرحمن الرحیم
گویند که این دو دست بالا آمده تا پشت سر ؛
نزدیک گوش ,
هنگام نماز
یعنی که من تمام دنیا را به پشت گوش می اندازم
تا با تو ؛
سخن گویم ...
قربه الی الله ...
و مسلم است
که هر پدیده ای ,
هر اتفاقی ؛
صرفا یک اتفاق نیست !
که حکمتی دارد
که دلیل و برهان و حجتی میانش خفته ...
و خدا
دو دست را ز تو گرفت
آخر تو خود ؛ دنیایی بودی که دنیا در مقابلت , خود شرم می کرد ...
تویی که در آغوش خدا بودی
به دنیا چکار داشتی ؟!
دست ضرورت نداشت ...
بعد هم
خودت اصرار بر دل داشتی ...
دست های آسمان را که بستند ..
دلت پر کشید ...
بی خود نیست !
آخر پسر ها , پدری اند
___
#س_شیرین_فرد
صلواتی عنایت می کنید ؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/19 10:14 عصر
هوالرحمن الرحیم
گمان کنم ؛ این ترانه ای که باران با ترنم آن می بارد ,
ذکر اذان ِ روضه ی یا حسینی است که زمینیان به سر می دهند ...
ذکری که تنها نواست
بر تمام آسمان ...
که این اذانی که گویند تنها شنیده ی اهل آسمان از زمین است ؛
همان نام حسین ( علیه السلام ) است
روضه ی عباس ( علیه السلام ) است
نام ِ کربلاست ...
که عالم همه به اقتدای او ؛
بر پاست !
بر این جوی خون ؛ تبرک جویید ...
که این شرابی است که عالم همه ز مستی اش , می گردد حول محور خورشید ... !
که نام توست ؛
واجبه ی تمام نماز ها ...
که اقتدایمان به نام توست ؛
که افق ِ تمام سجده ها تویی ...
که کعبه سیاه پوش توست و ماه ...
ماه کمر شکسته ی حی علی العزای نام توست ...
ماه , کبود ِ روی توست ...
خورشید ز درد تو می سوزد ...
که جهان حول محورت می گردد
که نمازی به جماعت به پاست !
به اقتدا ی سر ِ بی سری که بر زمینی فتاد و خاک آن زمین شفا شد ...
به اقتدا ی سر ِ بی سری که زمینی سرخ شد , ز شرم ...
بی تقصیر بود
لکن
تا امروز نذر خویش ادا می کند
هر روز
هر ثانیه
هر ساعت
...
این خون , خون تمام عالم است ...
که شریان وجود هستی را بریدند ..
که شاه , رگ را زدند ...
که ...
___
#س_شیرین_فرد
اما شد چرک نویس , که این دل , عجیب چرک است !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/7/15 10:38 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز شیر داغ دوست داشت ؛
عزیز خیلی شیر داغ دوست داشت ...
آن سال محرم زمستان بود ...
نذر کرده بود , اگر عزیز خوب شود ؛ اگر این سرطانی که به سرعت دارد جان او را به درد می کشاند خوب شود , هر سال , محرم , چند کیلو شیر داغ بدهد ...
عزیز دو هفته بیشتر بعد از این نذر دوام نیاورد اما امسال می شود سال یازدهمی که خواهرم پس از رفتن ِ او دارد شیر ِ داغ می دهد ...
مثل آن محرم ِ سرد ِ همان سالی که برای همه ی ما خلاصه شده بود در دو هفته ...
مثل تمام محرم های پس از آن ...
مثل ...
امسال سال یازدهمی است که نذری دارد ادا می شود و سنگ ِ قبر ِ سرد ِ عزیز , عطر شیر داغ می گیرد ...
امسال ...
_____
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/6/31 2:1 عصر
هوالرحمن الرحیم
آدم هایی که دادن مبلغی برای دریافت بسته ی پستی ماهانه را که تمام وسایلش را کنار می گذارم و می چسبم به آن یک دانه نامه ی دست نویس نوشته شده روی کاغذ رنگی رنگی ِ پر از حس خوب را حماقت می دانند ؛ یا نمی دانند تنهایی چیست و یا می دانند و می خواهند انکار کنند که تنهایند !
کم کم دارم به فکر زدن یک موسسه می افتم که در آن فقط برای آدم های دلتنگ نامه نوشته شود و ارسال شود ...
موسسه ای برای نامه نگاری های صمیمی ...
که به آدم ها یاد آوری کند
هنوز هستند کسانی که به فکر شمایند ؛ برایتان مشتاقند و به یادتانند و ...
امید ؛ حتی اگر ساختگی هم باشد باز دل بخاطرش روشن می ماند !
همین
___
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/6/31 1:22 عصر
هو الرحمن الرحیم
و عالم ذر ...
عالمی که همه مان زندگی هامان را " دیده بودیم "
مشکل اینجا بود ...
فقط دیده بودیم و " جو " ما را گرفته بود که چه گل و بلبلی است اینجا ...
فقط دیده بودیم
شنیده بودیم ...
نچشیده بودیم اما ... !
نچشیده بودیم ...
با این حال
باز هم گفتیم
بلا !
آن بلا بود
به معنای مصیبت
که برداشت شد
به معنای تایید آمدن !
درست مثل حالا !
که من می گویم و تو _ تازه اگر تویی باشد ! _ ؛
فقط میبینی , می شنوی آن هم از دور ...
اما نمی چشی ...
و فقط می گویی بلا ! یعنی سخت است !
نچشیده ای
نچشیده ای ...
___
+ و اونی که میگه از تو سختی کشیده ترم هست براش هیچ حرفی ندارم !
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/6/31 1:5 عصر
هو الرحمن الرحیم
وقتی خدا می گوید " استعینوا بالصبر و الصلاه " خیلی حرف ها دارد ؛ کلی تفسیر پشت این واژه ها خوابیده ....
دست کمشان نگیرید ...
وقتی خدا می گوید " استعینوا بالصبر و الصلاه " یعنی انسان خیلی نامرد تر از آن حرف هاست که از او یاری بجویید ...
که به او بگویید درد دارید ؛ کمک می خواهید , همدم می خواهید , انیس و مونس می خواهید ...
اگر تو را در " کبد " آفریدم ؛ می دانم ...
می دانم که داری در آن , جان می دهی ...
اما نمی دانم چرا ؛ دستم به معجزه نمی رود ...
به نجات ...
اما این را می دانم و خودم هم می گویم تا نروی ز آدم هایی یاری جویی که نامرد هستند ...
می دانم هم که هر ثانیه بر تو خنجری است که تا عمق جانت فرو رفته ...
هر ثانیه زخمی است عمیق ...
عمیق ِ عمیق ...
و ثانیه ی بعدی نمک دانی است که لذت می برد از خونی شدن بلور های نمکی که پاچیده روی زخمت ....
ثانیه ی بعدش را هم می دانم که آن خنجر , کشیده می شود در همان عمق ...
حالا زخم تو , هم طول دارد و هم عمق تا بشود خندق ؛
خندق خونین ِ نمکین ...
که نمک دارد تا دیگران به " نمکی " بودنت
به " ملاحتش " بخندند
اما ...
اما ثانیه ای نیست که بشود مرهم ؛
بشود دستی بر این تن ِ زخم کشیده ...
می دانم که تمام این ثانیه ها به هوشی ...
درد را می فهمی ...
می دانی ...
حس می کنی ...
می دانم تمامش را منتظری ...
می دانم که منتظر پارچه ای سفید هستی تا ببندد زخمت را ...
می دانم منتظر ِ ....
انتظار سخت است ...
عزیزکم انتظار سخت است اما این را بدان که تا آمدم ثانیه های مرهم را بیافرینم , شصت ثانیه تمام شد !
شصت ثانیه تمام شد و تو داشتی در شصت ثانیه ی بعدی , جان دوباره می دادی ...
جان ز تو نگرفتم ؛ تا این شصت ثانیه ها , بشود دقیقه .. بشود ساعت ...
و بشود ساعت هایی که تو داری جان می دهی و ما نشسته ایم به تماشا ...
بشود ساعت هایی که تو به ثانیه هایش , زخم های عمیق برداشته ای و نیمه جان و بی رمق افتاده ای در گوشه ای از این دنیای گرد ِ بی گوشه ... !
بشود ساعت هایی که تو درد می کشیدی ...
بشود ...
اما اگر می گویم نرو ز آدم ها یاری بخواه ؛ خیلی چیز ها می دانم ...
مگر ندیدی ؟!
مگر ندیدی تا دیدند ثانیه های تو اینگونه است ؛ ساعت هاشان را کشیدند عقب !
که بیشتر لذت ببرند
که بیشتر تنها باشی !
که ثانیه های بیشتری باشد که تو در خون می غلتی ...
ساعت ها را کشیدند عقب
بی معجزه !
با لبخند !
___
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/6/31 12:43 عصر
هوالرحمن الرحیم
می دانی ؟! این عادت آدم هاست که خاطرات خوبشان را بگذارند برای سنگ قبرت !
آدم ها عادت دارند خاطرات خوب و بدشان , خنده ها و گریه هاشان , موفقیت ها و شکست هاشان را با یک دل سرد سنگی در میان بگذارند ....
آدم ها با دنیای مرده ها راحت ترند تا دنیای زنده ها ...
وقتی آدم ها می گویند حیف شد ؛ یعنی افسوس که رفت ! من فردا می خواستم به او دوستت دارم هایم را بگویم ! دوستت دارم هایی که جا مانده بود در میان " ازت متنفرم " های امروز و دیروز و ...
آدم ها ؛ آدم های گذشته اند ...
آدم ها ؛ آدم هایی را که گذشته اند بیشتر از آنان که در حال گذرند می پرستند !
آدم ها ؛ آن هایی را که تنها هستند نمی بینند ....
نمی شنوند ...
آن سنگ سرد سنگی , امروز نیاز به همدم داشت
به مونس ...
حالا هزاران سنگ از جنس خودش اطرافش هستند ...
چرت است ؛
دروغ است ...
خود ِ من هم آب در اختیار دارم , هم غذا , هم مسکن , هم اکسیژن اما بیخود است !
چرند است که اکسیژن نیاز حیاتی آدمی است ...
آدم هایی که اکسیژن دارند و بی همدمند و تنهاییشان درد می کند چه ؟!
آنان مرده اند ... منتهی متحرک و غیر رسمی ...
تشییع جناره شان که می شود , آن وقت تازه همدمشان می شویم ...
آهای !
آدم های مرده پرست
بیایید
بیایید که من اینجا مرده ام ...
بیایید با من اشک بریزید
بخندید
خاطره بگویید ..
من مرده ام
منتهی غیر رسمی ...
__
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :