ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/5/9 5:9 عصر
هو الرحمن الرحیم
آرام آرام بخواب
دختر کوچکم ...
اینجا ؛
بابا قبل از رفتن
به مو هایت دخیل بسته ...
تو شفاعت کن بر دستانش ...
سرت که متبرک به دستان بابایی آسمانیست و دست های بابا ؛ متبرک به صورت آسمانت ...
روبان قرمز ِ سرت را باز نکن ...
تا حرم که آزاد شود
روبان ِ قرمز ؛ بماند به روسریت ...
تفاوت این حاجت این است
که حرم آزاد شود ؛
گره کور تر می شود
بر چادر دختران ِ این مرز و بوم ...
___
+ چرک نویس ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/5/7 10:49 عصر
هو الرحمن
+ دانشجویی ؟!
- سنمو که نوشته اونجا !
+ منظورم اینه فعالیتی جز درس نداری ؟!
- سکوت
+ ته ِ چشمات یه خستگی خاصی رو احساس می کنم ! خوابت درسته ؟!
آری ...
چشم های من , این روز ها ...
راست می گویند چشم ها دروغ نمی گویند
که عجیب خسته ام
از این زندگی ...
___
+ پ.ن 1 : چشم پزشکی تخصص حقیقت هاست که چشم ها هیچ وقت دروغ نمی گویند !
و چه شوری دیدی در دختری که بریل می نوشت و می خواند و حالا کنار من ایستاده بود و دست خط خودش را برایت به دیوار می زد ؟!
دلنوشت ( با خون ِ دل , نوشت ! )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/5/6 12:4 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین باری که به تاریخ تولدم توجه کردم , وقت ثبت نام کلاس های زبان فشرده ام بود .
خانم پشت میز تاریخ تولد از من خواست و تا گفتم , لبخند شیرین ِ شیطنت آمیزی روی صورتش نقش بست , راست می گویند لبخند مسری است و ویرووسش عجیب ویرووسی است که در قاعده ی ویرووس هایی که جزء دنیای زنده نمی دانیمشان نمی گنجد , لبخند به خودی خود زنده است ... لبخند , سن نمی شناسد ؛ رنگ نمی داند , دین و آیین نمی پرسد ! ... خندیدم ... از ته دل ...
من ِ متولد ِ یازده ِ یازده , خندیدم که علت توجه نکردم تا به حال چه بود ؟!
یازده ِ یازده ...
چهار ، یک پشت هم ...
شاید خدا می خواست
تاکید کند
آن هم از نوع موکد ؛
از آن موکد هایی که اولش " اِنَ " ی مشدد می آید
که بی برو برگرد است ..
از همان هایی که اگر به دل کوه نازل می شد , تاب نمی آورد ...
از همان هایی که ...
خدا می خواست یک " اِنَ " بیاورد اول ِ همان لحظه ای که من آمدم
که به راستی , که همانا , که به تحقیق , که حتما حتما حتما این ساجده ی عزیزی که از قبل نامش را بر پیشانی سرخش حک کرده بودم که مادرش آیه ی " .. سیماهُم فی وُجوهِهِم مِن أَثَرِ السُّجودِ .. " به یاد آورد و به او ندا شود , وحی شود , جبرییل امین در گوشش بخواند که این , این ساجده است ! ساجده ای که ساجده شد تا هر بار صدایش می کنند , دل آرام شود به آنکه هیچ کس , هیچ کس ... که به او الهام شود , که همین روح الامینی که در جان مادرش تپید , بتپد در جان او که ساجده شدی تا بدانی , تو , تو ساجده ی ما هستی ! که ساجده یعنی سجده کننده ی بسیار ... که تنها راه آرام ِ این جان , همین است که سر بگذاری فرو , بر خاک جانان ... بر آستان جانانت سر نهی تا گلبانگی ز عشق سر دهی و اما سر این چند یک ...
خدا تاکیدی کرد از جنس ِ چهارمین امامش .. از جنس چهارمین راهنمایش ...
از جنس سجده های نیمه شب چهارمین سجادی که چون جنس سجده هایش فرق داشت , سجاد ( علیه السلام ) شد ...
خدا موکد بگوید که تو !
تو ساجده ی من ؛
فقط یکی هستی ...
یکی ِ یکی ِ یکی ِ یکی ...
نه همتا داری و نه مانندی برای منی که هزاران عبد روزانه برایم الهی می خوانند ...
تو یک هستی ؛
یک ِ من
تنها و تک ِ من
که بگویی الهی ؛ من لی غیرک ؟!
تا بدوم در جانت , تا بیایم کنار گاهواره ات , تا آرام گرم کنم تنت را به گرمای آغوشم ؛
که عبدی ...
که بگویم عبدی ...
چه عاشقانه ای به پاست
و فرشته ها می خوانند
نوایی که سروده شد
و
مادر ها
آرام زمزمه می کردند
از همین زبان ِ بی زبان ِ واژه های بی کلام ..
" یه دختر دارم , شاه نداره , از این دخترا هیچکی نداره , گل گل دخترا هیچ کی نداره ... "
______
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
عکس از گل نرگس
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/5/4 7:7 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی از ساعت هفت و نیم صبح از خانه بیرون زدم و تا خود ساعت دو در این گرمای بالای چهل درجه در فضا ی آزاد دوندگی داشتم و وقتی رسیدم به خانه بدون آنکه لباسم را عوض کنم یا حتی آبی به سر و رویم بزنم از ذوقم عکس ها را در لب تاب ویرووسی میریزم و با همان حال خستگی و شارژ ده درصد لب تابم می دوم به سویت و عکس های را ( که آنقدر در انتخاب سوژه شان دقت کردم که به زحمت به ده عدد می رسند ) به تو نشان می دهم , انتظار دست رفته زیر چانه و نگاه خیره و لب هاب دوخته به هم و رو به پایین ندارم ندارم ! انتظار سکوت ندارم ! انتظار ندارم ...
وقتی متنم را با صدای بلند برایت می خوانم و حتی ذره ای از صلابتم کم نمی شود , انتظار ندارم سکوت کنی , انتظار ندارم مشغول کارت شوی , انتظار ندارم ادا در بیاوری که توجه می کنی !
وقتی لباس جدید می خرم و از تو می پرسم : "به نظرت بد شده ؟!" انتظار ِ "خودت میدونی" ندارم !
وقتی ...
چقدر از این وقتی ها دارم ...
چرا نمی فهمی ...
چرا نمی فهمی من اون عکس های ناب رو دیگه هیچ جا نشون نمیدم و حتی دیلیتشون می کنم , عکس هایی که حتی پیشنهاد هایی برای دریافت از سوی دیگران داشته !
چرا نمی فهمی دیگه نمی نویسم
چرا ...
اه
چرا ...
تقصیر تو نیست
آدم ها ذاتا توانایی عجیبی در گند زدن به حال همدیگه دارن ... !
__
+ چی بگم ! از دل بود ولی دل پاره پاره ! ممنون که امروزم رو خراب کردی ! ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/5/4 6:58 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی امروزی ما آدم ها زیاد جدی گرفته شده و این جدیت تا میزانی است که حتی یک وعده غذا ی معمولی در روز آنقدر برایمان جذاب و لذت بخش است که هزار و سی و دو عکس از آن گرفته و شیر می کنیم ! نهایت لذتمان , لایک کردن وعده های ساده ی غذایی دیگران است ! حال خدانکند در این میان , در میان این روزمرگی تیره و تاریک , کور سوی نوری از جانب یک شهر بازی یا حتی یک سفر ساده در دل طبیعت بتابد که غوغا می شود در میان پیج هامان ! ما آدم ها این روز ها لذت بردن را فراموش کرده ایم , ما آدم ها حتی زندگی کردن را نیز از یاد برده ایم و تنها چیزی که از این تپیدن بیهوده به ارث برده ایم , همین نفسی است که می آید و می رود و از آن به زندگی تعبیر می کنیم که ای دل غافل ! زندگی چیز دیگری است !
این هفته را زندگی کردم , نگاهم را از دوربین دزدیم و پیتزا درست کردم در خانه و با اینکه بار اولم بود حتی دوربین ثانیه ای برایش روشن نشد ! امروز روی سورتمه دوربینم در کیفش بود و من در کیفم !
زندگی کوتاه تر از آنی است که صرف فلاش شاتر هامان بشود , درست است که باید به عکس ها گوش داد اما بدانیم عکاس واقعی هدفی جز اشتراک حسی خوب ندارد و نه داشتن حس خوب از یک اشتراک !
بیایید زندگی کنیم ...
همین ... !
__
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/31 11:41 صبح
هوالرحمن
بدجوری دوسش داشتم. بدجوری! قهر کرده بودیم و جواب تلفنامو نمی داد...
می دونستم با خونوادش قراره بره اون رستوران بزرگه تو گیشا. نفوذی داشتم تو خونوادشون. عصر رفتم پنجاه هزار تومن رشوه دادم به بچه های رستوران. سال هفتادوهفت! با اون پول می تونستم خیلی کارها بکنم. اما می دونستم دلم چی میخواد...
اومدن، نشستن، سفارش دادن. غذاشون که آماده شد، من با لباس پرسنل رستوران رفتم غذاها رو گذاشتم روی میزشون. منو که دید، کپ کرد. زیر نون پیتزاش با ماژیک نوشته بودم دوستت دارم، منو ببخش. هی تیکه تیکه پیتزا خورد و هی به من نگاه کرد و خندید. فرداش آشتی کردیم و روزهای خوبی داشتیم تا چند ماه بعد که کلا از ایران رفت...
هیچوقت اندازه اون روز حالم خوب نبود. روزی که تونستم کسی رو بخندونم که دوستش داشتم و ازم ناراحت بود. عشق، علاوه بر شوق و نیاز، شهامت و نگهداری و تلاش هم لازم داره...
نمی دونم چرا، ولی همینجوری دلم خواست جای زهرمارهای هرشب، امشب اینو براتون بنویسم. هنوزم بهش که فکر میکنم، ته دلم به خودم میگم دمت گرم...
#حمید_سلیمی
??
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/26 9:13 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
گل نرگس ؛
جایی که سالها حرف هایی از مرا شنید , مرا پرورید , مادرم بود و هست و خواهد بود ...
گل نرگس ؛
نامی که خودش به این سمت آمد , نامی که خواست من نبود , نامی که اتفاقی هم نبود , نامی که حرف ها داشت , بسیار , سالهای سال ...
چه پارسی ؛
چه افسران ,
چه بیان ,
چه بلاگفا ,
چه میهن بلاگ ,
چه اینستاگرام ,
و چه ...
هر جا و هر جا و هر جا ...
اینجا روزنوشت هایی بود از برگ برگ ِ احساسم ؛
اینجا , این گل نرگس بود که مادر بود و من فرزند
که مرا پرورید ,
اینجا ....
گل نرگس ِ آرام ِ من ...
دوست های خوبی برایم به ارمغان آورد و حالا شاید این سلب توفیق باشد ز من برای فعالیت با این نام مبارک و مقدس ...
گل نرگس برای من روح است
جان است
نور است ...
شروع است ...
شروعی که قلم در دست نهادن مرا آموخت ,
مرا لبخند بخشید , اشک هایم را ز گونه پاک کرد
اما اشتباه نکنید
این پایان نیست ..
این شروع است , شور است , شعور است !
این یک آغاز دوباره است با نام او ...
با یاد او ...
با ذکر او ...
این به معنای بسته شدن دفتر گل نرگس نیست ,
نه ...
هرگز ...
گل نرگس هست ...
هست و خواهد بود
ان شاءالله ...
نه به پر رنگی قبل
اما با همان شور
فقط کمی کمرنگ تر ...
این بار می خواهم
از خودم بنویسم ...
کوچ کنم به دنیایی که حالا ماه هاست درموردش فکر می کنم ...
حالا بناست
کمی هم دیگری باشم ...
اینجا ؛
مادر جان !
حالا که دخترت بزرگ شده وقتش است که مستقل باشد ...
سر می زنم به شما ..
یاعلی ....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/26 3:58 عصر
هو الرحمن الرحیم
بار ها و بار ها شنیده ایم که اختراع زاده شده ی احتیاج است و بار ها همدیگر را مسخره کرده ایم که خواننده ای جدید آمده , حتما از خانه قهر کرده ... !
چرا یکبار نخواستیم متوجه شویم , بدانیم ؟! اصلا همه می دانیم و متوجهیم اما چرا انکار می کنیم ؟!
شاید این بار
من خواننده ای شوم
و آهنگی بسازم
با نام سکوت !
اما از خانه قهر نکرده ام
نه ...
من فقط
نیاز دارم
به کمی سکوت آرامش ...
کاش آهنگی بود
که فقط سکوت پخش می کرد ؛
آن وقت
تو هدفونت را فرو می کردی در گوشت
صدا را میگذاشتی روی صد
بلند ِ بلند
تا آنقدر صدای سکوت بپیچد در مغزت
که هیاهوی دنیا را نشنوی ...
کاش ..
___
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس از گل نرگس
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/25 1:15 صبح
هو الرحمن
بستنی ستنی نمی خوردم ,
اصلا دوست نداشتم که بخورم !
نه اینکه اصلا نخورده باشم و کلاس بیایم که یک چیزی هم هست که از او بدم بیاید , نه ...
خورده بودم !
اما
حتی فکر کردن به آن قیافه ی زرد زعفرانی و خامه های تکه تکه شده رویش حالم را بد می کرد !
از بستنی ستنی با آن عطر گلاب ناب کاشانش بدم می آمد !
نمی خواستمش ...
شیک ترین فروشگاه ها را در شیک ترین جا های شهر رد کرده بودم ,
دل تنگی به دل بی دلم چنگ می زد ,
کلماتی که بی رحمانه گلویم را خون کرده بودند ...
همیشه آب هویج خالی را دوست داشتم
یا اگر قرار بود بستنی درش باشد ؛
باید وانیلی می بود ! و نه بستنی مسخره ی ستنی ! با آن لبخند مضحک ساختگی پسته هایش !
هرچند که بیشتر از دو بار هویج بستنی خوردن را به یاد ندارم در عمرم !
اما این بار
کنار میدانی در پایین ترین نقطه ی شهر ...
- یه هویج بستنی لطفا ! ستنی باشه !
از چنین دختری باید ترسید ...
او اکنون چیزی برایش ارزش ندارد !
او خودش را زیر پا گذاشته ...
او مزه ی شیرین بستنی ستنی زعفرانی و شکستن تکه های خامه زیر دندانش و عطر گلاب پیچیده در مغزش را ترجیح داده به تمام حرف هایی که دردناک , قورتشان می داده !
از او باید ترسید ...
وحشت کرد ...
___
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/23 12:3 صبح
هو الرحمن الرحیم
دختر ها ؛
یکبار فقط ,
در تمام طول عمرشان ,
شمع هجده سالگی را فوت می کنند ...
تنها یک بار , هجده ساله می شوند و این تنها فرصتی است که خدا می دهد برای هجده ساله شده ؛
برای دختر ِ لاک های رنگی شدن , برای دختر شیطنت های کودکانه شدن , دختر اشک اشک های شبانه شدن , دختر کتاب های عاشقانه شدن , دختر غذا های سوخته شدن , دختر کتاب های رنگی شدن , دختر لباس های دخترانه شدن , دختر آسمان شدن , دختر شب شدن , دختر دریا شدن , دختر بابا شدن , دختر مادرانه های عروسک ها شدن , دختر عشق شدن , دختر رنگ های رنگی شدن , دختر آب شدن , دختر مغرور ِ لجباز شدن , دختر ِ ترس های تاریک شدن , دختر ِ ...
دختر ها تنها یک بار هجده ساله می شوند و تا آخر عمر , هجده ساله می مانند !
این کسی که حالا مویی سپید کرده و در برابرت ایستاده , همان دختر هجده ساله ی بازیگوش ِ لجباز ِ مغرور ِ چند سال پیش است ,
مبادا لاک هایش رنگ ببازند , مبادا کودک شیطنت هایش گوشه ای آرام بنشیند , مبادا اشک هایش بغض شود , مبادا کتاب هایش غمگین شود , مبادا غذا هایش ... , مبادا کتاب هایش مشکی شوند , مبادا لباس هایش پیر شوند , مبادا آسمانش شب شود , مبادا شبش تاریک شود , مبادا دریایش شور شود , مبادا بابایش برود , مبادا عروسک هایش پاره شود , مبادا عشقش عاشقی ز یاد ببرد , مبادا رنگ هایش بی رنگ شوند , مبادا آبش تبخیر شود , مبادا غرورش شکسته شود , مبادا ترس هایش شهامت شود , مبادا ...
هجده سالگی ؛
سن عشق است
شور ,
شعف
...
هجده سالگی سن زیبایی است ,
سن آرزو های بزرگ ...
و دختر هجده ساله داشتن ,
سخت ترین کار ِ دنیاست ... !
زهرایی هجده ساله بود ...
حواستان به همسران , دختران , خواهران و ... هجده ساله تان باشد ! : )
___
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :