ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/22 10:17 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
قطعا اینکه گفته شده است گر انسانی را نفس بخشی ، گویی تمام انسان ها را حیات دوباره بخشیدی ، منظورش زن بوده ...
اگر فعل مذکر به کار برده شده بود هم ایمان بیاورید به زن بودن آن یک انسانی که قدر تمام انسان ها می ارزد که آن مرد نیز ز جان و خون ِ این زن ، پا می گذارد به این دنیا ...
گر فعل مجهول دیدید ، بیشتر یقین کنید چراکه زن از پیچیده ترین و ناشناخته ترین موجودات عالم است ...
اگر ...
تمام این شخص و شمار ها و فعل و فاعل ها برای آن است که بیشتر یقین کنید و بیشتر ایمان بیاورید که اویی که دنیایی ارزش دارد ، زنی است که می تواند دنیا را با رنگ ناخن هایش رنگ بخشد یا بی رنگ کند ،
او همان زنی است که با عطر دل نشین گل های باغچه اش می تواند زندگی بخشد یا زندگی بگیرد ،
همانی است که رنگ لباس هایش می تواند رحمتی باشد یا عذاب ،
بوی غذایش ؛ لذتی یا آزار ...
برای من فرقی نمی کند که چه فکر می کنید ، چه می گویید یا حتی چه می کنید ، حتی مهم نیست چه می نویسم و چه فکر می کنم و چه کار می کنم !
حتی این هم مهم نیست که با این لاشه ی لپ تاپ هک شده ی ویرووسی دارم تایپ می کنم و چه ها ممکن است بشود !
برای من تنها چیزی که مهم است
این است که آرام گیرم
تا دنیایی
آرام شود به آرامش ِ من ... !
ـــــــــــ
+ دلنوشت
+ اما ذکر نام گل نرگس ، برایم مهم است در هنگام کپی !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/15 11:44 صبح
هو الرحمن الرحیم
دستمال سفید را برداشتم ، دانه دانه کشو ها را بیرون ریختم ، دستی به سر و رویشان کشیدم ...
اگر نمی توانی خوب باشی ، این را باید به خودت تحمیل کنی ! خودت را مجبور کنی ... درست مثل یک داروی تلخ بد مزه ای که می خواهی به خورد بچه بدهی !
می خواستم دست و پای خودم را بگیرم تا زهر ِخوب بودن را بچکانم در حلقم !
دانه دانه کشو های خاک گرفته را بیرون ریختم ؛
اما ...
یک چیزی ، یک جایی در معادلات ، اشتباه شده !
زندگی را نمی توان در قالب اعداد گنجاند که این زندگی بی نهایتی است از تحمل !
کشوی آخر ، گویی ..
من که همه ی شما را دور ریخته بودم !
شما که اینجا نبودید ...
من که نگهتان نداشته بودم ..
بی اختیار دستم سوی جعبه ای رفت که چهار سال تمام انیس و مونسم بود و حالا دو سالی می شد که به گوشه ای خاک گرفته ، تبعید شده بود ، محکوم به حکمی که تجدید نظری درش نبود ، بدون یک نگاه حتی ...
چهار سال تمام شادی ام با این جعبه بود و غمم نیز با او ...
چهار سال تمام ساعت ها می نشستم پای پارچه های رنگ به رنگ و با عشق ، طرح می زدم ...
گاه با خوشحالی و گاه با ناراحتی ...
طرح های خوشحالم ، شور و حال خوبی داشت ، عجیب بودند ... همه خواستارشان بودند و طرح های ناراحتم ...
گویی آن هایی که در غم زده ام را همانجا میان رنگ ها جای مدیوم و تثبیت کننده های مختلف ، غم عالم درشان ریخته و خوب هم زده ام و وقتی که غلیظ شد ، اشک وار روی طرح هایم کشیده ام ...
سایه هاشان فرق داشت ، رنگ هاشان ، حس طرح هاشان ... حتی ...
پیشتر ها ، شال هایم ، روسری هایم ، مانتو و حتی پالتو هایم همه ردی از طرح هایم را داشتند ...
اما حالا ، هر آنچه طرح زده بودم ، تبعید شده بود به آخرین کشوی زیر ِ کمد ...
به وضوح میتوان دید که جدایی ز آنان تا چه میزان برایم دردناک بوده که همه را کاور کشیدم ، تمیز کردم ، دست کشیدم ، بوییدم ، حتی رد بوسه هایم نیز هست ...
حالا ؛ پس از این همه ثانیه ی تنهایی ، چطور می توانید باز با امید مرا نگاه کنید ...
گویی در دنیایی دیگرم ...
چه چیز های نابی اینجاست ؛
رنگ هایی که همه را دانه دانه با وسواس خاصی از گوشه گوشه ی شهر انتخاب کرده ام و با دقت مادرانه ای برند هاشان ، تاریخ هاشان ، صمغ های عربی روشان ، مات و براق بودنشان ، ... را کنترل کردم ...
دانه دانه لاینر هایی که با عشق خاصی کنار هم چیده بودم ، سایز به سایز قلمو هایی که گویی انگشتان دستم بودند و کار بدون آنان ممکن نبود ، طرح هایی که زده بودم ، طرح هایی که می خواستم بزنم ، چسب رنگ هایم ، لیوان آبم ...
همه چیز ، همه چیز آنجا بودند ، گویی صحرایی شده تا محشری به پا شود ، گویی بناست زبان باز کنند و شهادت دهند به بی رحمی محض ِ مادرشان ، گویی ...
مهر خاموشی بر دهانم دوخته شد ، آنان زبان باز کردند اما ...
چرا اینگونه مرا خرد می کنید ، که جز مهربانی چیزی نمی گویید .. ؟!
دانه دانه رنگ ها را برداشتم ، کنارم چیدم ...
دانه دانه پارچه هایی را که در انتظار قلم بودند ،
دانه دانه پارچه های قلم خورده ...
دانه دانه ...
پرت می شوی به خاطراتت ،
و این است آن کن فیکون ...
آه که چه درد خاموش مرگباری است ، دل تنگی ... !
ــــــ
+ عکس از طرح های قدیمم هست ، طرحی که خیلی دوسش دارم ....
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ کاش کسی بود که یکی می زد تو گوشم ، اسلحه می گرفت رو سرم ، سیاه و کبودم می کرد که طرح بزن ، و من با عشق قلم دست می گرفتم ... منتظر یک بهانه ام ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/15 2:15 صبح
آنقدر ذهنم را درگیر کرده بودی که حاضر شدم با گوشی برایت پست گذارم ...
میخواهم حرفم را بشنوی
میخواهم حرفت را بشنوم
می شود؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/13 11:28 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
از روی کنسول ؛ جعبه را برداشتم
در اتاق را بستم ، خودم آرام پشت در نشستم ، با آنکه در قفل بود اما ترس آنکه فاش شود راز این دلتنگی مرا به پشت در کشاند ...
نشستم همانجا و آرام آرام از میان جوی راه افتاده از میان چشم هایم ، در جعبه را باز می کنم .
آرزو ی هر دختری است داشتن این چنین جعبه ای که به مانند جعبه ی آرزو می مانست اما برای من ، جعبه ی مرگ بود ...
رنگ به رنگ ،
سفید ، سبز ، آبی ، مات ، براق ، اکلیلی ، حرارتی ، بی رنگ ، مخملی ، ...
مقابل چشم هایم خودنمایی می کنند مادامی که شاید ده بار هم در این سن چندین ساله به سراغشان نرفته ام ...
تنها ؛ خواهرم با ذوق و اشتیاق وصف ناپذیری بی بهانه برایم لاک می خرید به امید آنکه شاید خلوت دلتنگی های سیاهم ، بشود به رنگ ناخن های آبی رنگ ِ آسمان ..
اینکه می گویند زندگی در دستان زن هاست ، بیراه نمی گویند !
دست هایی که ناخن هایش مرتب و یک دست بلند شده و هر روز رنگی جدید به خود می گیرد ، نفس هایش عجیب تفاوت می کند با دست هایی با ناخن های از ته کشیده شده و بی رنگ ...
گاه با لکه های سفیدی که آنان که نمی دانند می گویند کمبود کلسیم است ! نه ... کمبود مهر را ندیده ای که در میان این سفیدی ها تجلی کرده است ؟!
و چه عجیب مو هایی که به این دست ها نوازش می شوند ..
غوغای دلتنگی ...
عجیب است که تعداد کمتری از آنچه انتظار داشتم خشک شده بودند ...
دست هایم می لرزند ...
اشک هایم می چکند ...
سرد ِ سردم ..
به راستی لاک های رنگارنگ تا این حد وحشتناک هستند ؟!
اشک ها تند تر می آیند ، گویی می خواهند ببیند آخر این داستان غمگین ترسناک ، چه می شود !
چه شود وقتی که غمی ترسناک غالب شود بر ترسی غمناک ...
رنگ ها را یکی یکی بر می دارم ...
نگاهی با دقت و ظرافت ...
اشک وار ...
با وسواس شبرنگشان را انتخاب می کنم تا شاید رنگی شود این واژه هایی که بر سرشان دست می کشم ! پنج واژه ی مرگ ... زندگی !
ناخن اول را که می زنم ، دوام نمی آورم ...
پاکش می کنم ...
سبز می زنم ، مات ِ مات ... باز هم به ناخن سوم نرسیده ، تمام شد ...
زرد هم همینطور ،
سفید حتی ...
رنگ ِ خود ناخن هایم برداشتم
صورتی ِ مرده ... !
برس را روی اولین ناخنم کشیدم ..
دستم می لرزد ؛
هیچ گاه ، هیچ گاه تمیز نمی توانم لاک بزنم ....
چون دل که بلرزد ، دست نیز عقب می کشد ..
ناخن چهارم را که برس کشیدم ؛
...
های های گریه بلند شد ...
برس را تا بند دوم انگشتم کشیدم
بی اختیار بود ...
گریه می کردم و بی اختیار ، با غم خاصی تا بالا برس را می کشیدم
گویی دختر دو ساله ای که نمی داند لاک چیست دارد با آن بازی می کند ...
برای مهمان ها عادی بود این حالت های عجیب ِ مرده ای که راه می رفت !
اما برای من ؛ گرمای یک آغوش ، عجیب غیر عادی ...
که عادت کرده ایم در تنهایی خودمان جان دهیم ...
دیگر فکر دیگران برایم مهم نیست
که آنان فکر نمی کنند !
تنها بدون فکر ، حکم صادر می کنند ...
در حالی که قضاوت لایقشان نیست ...
و حالا که این دست ها روی سر این واژه ها می کوبند ، میبینم که چه محکم و با حرص ناخن هایم را پاک کردم و لاک کشیدم ...
ظرافتی خشن ...
لطافتی غمناک ...
عشقی سرشار از نفرت ...
ناخن هایی زبر و خشک در دست هایی دخترانه !
زندگی جز تناقضی ترسناک نیست ...
همین !
ــ
+ در اینکه نوشتم تا آرام گیرم شکی نیست ... بردن نام نویسنده ( گل نرگس ) بهای زیادی نیست در قبال عمر و احساس و اشکی که صرف این واژه ها شده ! استفاده فقط با ذکر نام گل نرگس ...
+ عکس از گل نرگس برندارید لطفا !
گر حرف دلتان بود صلواتی برای ظهور و صلواتی برای سلامتی نایب به حق آقا جانمان ( عج ) و صلواتی برای پیروزی و حفظ سپاه شیعه و اسلام و صلواتی برای تمام مادر ها و پدر ها و در انتها صلواتی برای حاجت حقیر عنایت کنید .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/11 11:55 عصر
هو الرحمن
من نمی دانستم
مسئولین ما
فوتبالیست هستند !
شما چطور ؟!
فیش های حقوقی نجومی در دست فوتبالی ها بود و حالا ... ؟!
راستی
از این همه فیش نجومی فقط نجومی بودنش نصیب فرزندان این آب و خاک شد که هر لحظه ستاره ای در آسمان می درخشاندند ... !
مثل افتخارات نجومی والیبال !
__
+ گل نرگس
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/11 11:28 عصر
هو الرحمن الرحیم ...
و چه طلبیدنی شد ؛
که نوشتیم و حال باز هم با قلم قهر بودیم که نمی نویسیم و نمی نویسیم که نگو او از ما همتش بیشتر و موفق شد ، به حق یک دل ِ تنگ ... !
چند مدت پیش که سفری داشتیم برای مراسمی و اتفاقا آژانس ، خودروی پرایدی را فرستاده بود و از بخت بد ، تا شده بود چمدان همراهمان بود که این لباس و آن .... و جا نشده بودیم و همه عقب در هم مچاله شده بودیم ، عبرت شده بود و این سری که سفر ، زیارتی بود و سر جمعش یک کیف پر نمی شد وسایلمان ، یک ماشینی فرستاده بودند که خانه را بار کنیم ببریم :| ! رفتیم و رسیدیم و اول از همه ی مسافران کارت پرواز را گرفتیم ، اذان دادند و نماز را خواندیم و رفتیم که رفتیم که روزه مان هم درست باشد ، آقا سوار هواپیما که شدیم ... وای وای ! تا بحال در تمام سفر هایی که به شخصه داشتم این نوعش را مشاهده ننموده بودم :| ! بدنه ی هواپیما که بی رنگ و آهنی ! به قول مسافر کناریم ؛ مثل کاسه ی استیل !!! فلذا شبیه سازی شده ی استوا :| ! از آن طرف چند ردیف صندلی به جا مانده از عهد عتیق که جلویی من تکیه می داد ، صندلیش می خورد در سرم :| آخر گفتم چقدر تکان می خورید شما :/ ! تا ما مستقر شویم داد و بیداد مرد جوانی به پا خواست که نگو برای زن باردارش در کارت پرواز " نو سیت " زده بودند ! مهماندار می گفت ، شما صندلی ندارید و باید بایستید همه که نشستند ، اگر جا بود بنشینید :| ! این مدلی اش را ندیده بودیم که مگر اتوبوس است که هرکه دیر رسید ، سر پا بایستد تا مقصد :| ! یعنی عجایبی که ما دیدیم را خود عجایب هفتگانه ی جهان ندیده بودند :| ! حالا این موتور که دور (!) گرفت و گرم شد (!) چنان پنجره ی من می لرزید ، نگاه کردم دیدم بح بح :| جدار داخلی ترک هم دارد ! گویی به جای کمک خلبان کسی را در کابین می نشانند تا دعا کند و تا مقصد سلام و صلوات بفرستد که این آهن پاره سالم برسد :| بعد بگویید چرا سقوط ... ؟!! هواپیما که رفت بالا و ما هم دوربین به دست داشتیم عکاسی می کردیم که غذا را آوردند :| عاقا جای شما خالی در همان نگاه اول عجب پاکنی بود !!! پلیمری از سیب زمینی به نام کوکو !!! با یک خیارشور نصفه :| یک عدد زیتون ، یک عدد گوجه زیتونی :| خدا شاهده یک عدد بود همه :/ ! ما که فقط نگاه می کردیم :| ! وقت فرود هواپیما از همه جالب تر ! فشار خون همه تحت تاثیر بود که هر کس شکلاتی در دست داشت :| ! آقا چنان ضربتی فرود آمد هاااا ! آخر آقای محترم ! نا سلامتی اینی که داری کم می کنی ارتفاع است نه هویج !!! رسیدیم و ما خسته و خوشحال دو ساعت تمام منتظر چمدان هامان بودیم که نگو جایی که ایستادیم ، بار های مسافران کیش است :| رفتیم و باز هم دو ساعت تمام کنار یک دستگاه خاموش بودیم که الان از اینجا بار های پروازمان می آید که خود چمدان ها آمدند که بابا جان ! ما خودمان می آییم ! شما زحمت نکشید فقط دست مارا بگیرید که گم نشوید :| جدای شوخی هواپیمایش حس تازه ای در من ایجاد کرد ؛ گویی درشکه ی بابا نوئل را سوارم که بر هوا می رود ولی خب ! درشکه است دیگر :| !
از هواپیما و فرودگاه که بگذریم ، سخن هتل خوش تر است ! از آنجایی که تلفنی هماهنگی ها انجام شده بود و بنا بود ما فقط برویم و کارت شناسایی بدهیم و رااااااااااحت استراحت کنیم ؛ درب هتل که باز شد دیدیم به به ! یک کسی ایستاده در پذیرش ، از جلوه های غضب الهی !! آنقدر تند و تیز و بد و ... گویی قند خون افت کرده و روزه عجیب فشار آورده ! آقا ما رسیدیم و استراحت کردیم و اذان داد و افطار کردیم و آمدیم شام بخوریم ، آن هم شام هتل ! وای وای ! یعنی چنان مسمومان کردند ، چنان مسمومان کردند ... خود ِ رستوران هتل خنده اش گرفته بود از این غذایی که می داد دست مردم :| کبابش تا نمی شد ! می شکست !!!! گفتیم خب این از شام شیرین و زیبا ، الحمدلله ، حالا برویم سمت حرم برای عرض ارادت .. شب اول قدر ... شب نوزدهم ... پرسان پرسان گفتند ده دقیقه تا حرم راه است و ما هم که گفتیم نزدیک است و خودمان می رویم ، آخ آخ ! نگو این ده دقیقه را به تاخت با اسب به ما زمان دادند که ما یک ساعت و بیست دقیقه ماراتن دویدیم و دویدیم کاشکی که می رسیدیم :| ! رسیدیم حرم و تمام بغض هایی که باران شدند ... احساس شیرین احیای شب اول ، میان گرمای وجود آقای رئوف ( علیه السلام ) ...
پایان بخش اول ...
به شرط حیات و اینکه لوس نشویم و بنویسیم :| ! ادامه دارد !
ــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس از گل نرگس
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/4 1:8 صبح
هو الرحمن الرحیم
و گفتند و پرسیدند زائران بی تاب که کربلا را این شب ها , چه شوری می دود ... ؟!
من می گویم برایتان ...
حسین ( علیه السلام ) بی قرار
حسن ( علیه السلام ) بی تاب ...
زینب ( سلام الله علیها ) , جان ِ بابا ... دردانه ی پدر , ذکر آیه الکرسی دارد بر لب ..
دل خاک ها می تپد از بی قراری زهرا ( سلام الله علیها ) ...
حیف , جیف که راز نهانی است , جایی که این چادر کبود بر دستان خاک آرمیده ...
حیف ...
گرنه , خون می جوشید ...
اشک ...
...
گویی واقعه ای در حال رخ دادن است ...
گویی جان کبوتر ها , بی قرار شده ...
گویی مسجد , می گوید نیا ...
روزی التماس می کرد که بر خاک و سنگ و چوب او , قدمی آید و تبرک شود ...
حال بر خاک می فکند خود را که نیاید ...
که نیاید ...
که نیاید ...
آسمان دست می اندازد ؛
شانه هایش را می گیرد ...
مبادا بر سر این مردم نا اهل ویران شوی ...
گویی ....
دیگر ماه فروغ ندارد
دل آسمان تاب ندارد
نگه ها خواب ندارد ...
این شب ها
همه جمعند ...
همه ...
دست بر سینه ایستاده اند ...
امن یجیب می خوانند ...
اما امام ( علیه السلام ) محکم قدم بر می دارد ...
راست و استوار ...
گمانم آرام ِ جانی پنهان در آن سینه دارد
دیدار نزدیک است ...
زهرا ( سلام الله علیها ) جان ...
آرام باش ...
گمنام زمین و شهره ی آسمان ...
بانو ی نور ها ...
بانو ی رنگ ها ...
مرا می پذیری در کنار گام های سنگینت ... ؟!
و گل می میرد
در کنار لطافتش ...
لاله , سرخ می روید ...
بید , مجنون می شود , زنجیر بدست می گیرد , زنجیر می کوبد در عزای نیامده ...
ماه کامل نیست
اما گرگ زوزه ی غم می کشد
گویی کائنات آه غم سر داده , اشک می ریزند
گویی ...
کاش نشود فردا ...
کاش ...
بوسه بر گونه ی زینب ( سلام الله علیها ) ...
ارث ما دختر هاست آن بوسه ی آخر ...
گونه های سرخ ...
به رنگ خون ...
ستاره ها سویی ندارند ...
آب ها خروشان ...
و می جوشد دل ...
عزیز من ...
کربلا هیچ خبری نیست
چون شوره زاری بر دل ...
و چه عجیب است !
که کل ارض کربلا ...
_______
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس فقط )
خیلی دعامون کنید . خیلی ... نیتم کردیم :)
گر پسندیدید صلواتی برای ظهور و صلواتی برای اموات و صلواتی برای تمام پدر و مادر ها و صلواتی برای حاجت حقیر لطف کنید
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/2 4:59 عصر
*هو الرحمن*
کلاغ روی سیم ؛
قار قار می کند .
ماشین ها می روند و می آیند ،
یکی صدای ضبطش را بلند کرده ،
دیگری بوق می زند ،
بچه ی همسایه جیغ می کشد ؛
باد ، برگ درختان را به هم می نازد ...
گنجشک ها می خوانند ،
پسر جوان همسایه در بالکن ، سوت می کشد ،
کامیون بار شن و ماسه اش را خالی می کند ،
آب ، شر شر می چکد از سقف خانه ی قدیمی سر خیابان .
صدای خنده های بچه های حیاط مدرسه ی روبرو می آید ...
کفش های سوتی کودک نوپا ی خندان ، صدا می دهند و نسیم خنک صبح ، ورق می زند ، کاغذ های پهن شده ی جوان های کنکوری ِ نشسته در پارک را ...
صدای آژیر می آید ...
زیر لب حمدی می خواند که نکند بال گنجشکی شکسته باشد ...
و آرام ، روی نیمکت های سبز رنگ پارک ، سمعکش به سمفونی زندگی گوش می دهد ؛
پیر مرد تنها ی این نزدیکی !
ـــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس فقط )
+ عکس از گل نرگس
+ گر پسندیدید صلواتی برای ظهور و صلواتی برای تمام مادران و پدران این سرزمین و صلواتی برای حاجت حقیر عنایت می کنید ؟!
نقد کنید ما را
نویسنده تر می شویم !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/4/1 4:12 عصر
هو الرحمن الرحیم ...
از همان بچگی
مشخص بود
با معرفت است ...
و مادری ...
اولین مدافع حرم !
مادر که بی ضریح ماند ؛
ضریح خود ، خاک کرد ...
برادر ز او الگو گرفت ...
چادر مادر که خونی شد ؛
کفن خود ، خون کرد ...
فرزندان زهرا ( سلام الله علیها )
همیشه مادری بودند ...
گمنام !
غصه نخور ...
قصد ندارم روضه بخوانم
گرچه سرنوشت بچه شیعه ها
با روضه گره خورده
اما
بدان
موعودمان که بیاید ؛
همه با هم ، ضریح می سازیم ...
عیدتون مبارک :)
عیدی ِ ما دو رکعت نماز بود ...
خیلی دعامون کنید
خیلی ...
دست کمش نگیرید
شاید گرهی به دستتون باز شد :)
نیتم کردیم :)
ـــــــــــــــــــ
+ دلنوشت
: )
عیدی نمی دین ؟ :| !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 95/3/31 11:23 عصر
هو الرحمن الرحیم
چند وقتی بود بی تابی های شبانه امان بریده بود و تلفن حرم نیز افاقه نکرد که در نیمه شب پیامی آمد مبنی بر شماره ی حرم ... حالمان عجیب دگرگون شد و در آن حال روحانی شماره را گرفتیم و گریه های بلند بلند بی اختیار... تلفن را پس از بوق های پیاپی یکی برداشت ؛ نگو ! آقا ! عزیز من ! شماره ی خانه ی مردم را دادی ، درد و دل کنیم :| بر آن شدیم که هر طور شده خودمان را بطلبانیم به امام معصوم ، آقای رئوف ِ مهربانمان ( علیه السلام ) که غیر حضوری اش گمانم اعتبار ندارد :|
اولش بنا بود از خرداد ماه برویم و بعد ، نشد ... نتوانستیم ، جور نشد ... آقا گفت ؛ دعوتش با من است ... و دعوت نشدیم ...
بعدش جا رزرو کردیم و حساب کردیم آن هم از دهم تا نوزدهم ؛ که بگوییم آقا جا هم هست ! حساب هم شده ! پس هم نمی شود داد ! می مانَد این عمل انجام شده !!!
و آمدیم که عمل را انجام شده تر کنیم و بلیط را هم اوکی کردیم که دیگر قابلیت جابجایی یا استرداد نداشت ؛ فقط نمی دانم چرا وقت وارد کردن تاریخ ها رفت را زدیم چهارم ، برگشت را زدیم دهم :/
حالا ما هم که نیست زدیم در خط مثبت نگری گفتیم به به ! آقا شب قدر طلبیدند :/ همینطور مثبت داشتیم می نگریستیم که متوجه شدیم اینش که چیزی نبود !! آمدیم این دست گل به آب داده شده را جمع کنیم که متوجه شدیم یک بلیط کمتر گرفتیم و علاوه بر آن ؛ هنگام جمع کردن اقیانوس به آب داده شده توسط تلفن شریف پشتیبانی ، شماره ی پرواز رفت را با برگشت جا به جا دادیم :| ! یعنی وقتی ما می رفتیم ، یکیمان می آمد 0-0 آن هم از جایی که نرفته بود ! خب آقا جان ، قربان رحمت و رافتت بشوم ... در لیست دعوت یکیمان از قلم افتاد که هیچ ! نیامده برش گرداندی که عزیز :/
خلاااااصه ؛ اولش که هرچه مشهدی دور و اطراف بود شناسایی شدند و تلفن دست گرفته تا جا را درست کنیم که نشد که نشد :| فلذا گفتیم بلیط را درست کنیم که خود را برای یک اعدام بدون درد و سریع آماده نموده بودیم و زنگ زدیم به پدر شریف و از آن طرف هم قضیه را برای مادر گرام گفتیم و یکی از دوستان :| همه با دهان باز و چشمان گرد فقط نگاه می کردند :| توجه می کردند فقط :| ! گفتیم نکند سکته کرده باشند و ای وای !! نگو شوک وارده ، شدید بوده :| همه بسیج شده بودند یک بلیط ِکم مانده را بگیرند که لااقل تعداد کامل شود ، همه شان را یک طرف دلمان بگذاریم و بعد با کاسه ی چه کنم راه بیوفتیم ! :/
نگو در این گیر و دار خواهرمان هم مهمان دارد و آخر خواهر عزیز من ، کمک مرا می خواهی چکار :| ؟! گفت چای دم کنیم ، کردیم ، حالا آمدیم چای بریزیم و با دقت تماااااااام چای ریختیم و ظرف آب جوش در دستمان بود که کنار بدنمان گرفتیم و روی زانو خم شده بودیم که رنگ چای را چک کنیم و ناگهان صدای جیغی تا فلک الافلاک به پا خواست ! :| نگو آخر خواهر من ! عزیز من ! فدای تو شوم ! بغل دست من جای نشستن در جهت برداشتن اثاث از کابینت است آخه :| عوضش توانایی قابل تقدیر خواهرمان در دو را به دو چشم مبارک شاهد بودیم ! :/
حالا از آن طرف مادر در تلاش خرید بلیط در همان پرواز و پدر و دوستان هم همانطور که هیچ جای خالی نیست که نیست که نیست و به هیچ وجه من الوجوه امکان نداشت که یکیمان با پرواز دیگری برود :| ! ناگهان پیامک آمد که یک بلیط در همان پرواز مد نظر در جهت رفت و برگشت جور شده و از آن طرف فریاد الله اکبر پیروزی به پا خواست که مادرمان هم یک بلیط خریده :|
حالا شما بگویید ؛
خودم را از پشت بام به پایین پرت کنم سنگین ترم یا اینکه اعتراف کنم :| ؟!
آقا جان !
همان از دور سلام D:
ــــــــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس فقط )
+ این متن که طنز بود اما خدای من خیلی ازت ممنونیم ... خیلی ... هم بابت آقا امام حسن (علیه السلام ) که عیدیمونو اینجوری با شادی و خنده دادن و هم از آقای رئووف ... آقا جان ، سلام از راه دورشم توفیق می خواد ... خیلی ممنونتیم :)
صلواتی عنایت می کنید ؟ جهت تبریک به انبیا و اولیا و شهدا و صدیقین و معصومین و علما و والدین بزرگوارشون ؟ :)
کلمات کلیدی :