سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن به خاطر من تباه شدند : دوستى که از اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض مرا در دل کاشت . [نهج البلاغه]

مرسی ... !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/1/5 12:46 عصر

هو الرحمن 

 

 

وقتی حالم را می پرسی و می گویم " مرسی " ,

یعنی نه آنقدر خوبم که بگویم " خوبم " .

نه آنقدر بدم که بگویم " خوب نیستم " .

 

نه آنقدر حوصله دارم که بگویی

" چرا الکی می گی خوبی ؟! "

و جوابت را بدهم ...

نه آنقدر حال دارم که بخواهم

" چرا خوب نیستی ؟! " هایت را

با روی خوش پاسخ بدهم ...

 

پس یک جور متوسط بی حوصله

رو به بد تصور کن مثلا و بعدش بیخیال شو !

همه که نباید خوب یا بد باشند .

بعضی ها هم هستند که " مرسی " اند . . .

 

نیلوفر نیک بنیاد




کلمات کلیدی :

اشتباه اساسی !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 95/1/2 7:6 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

در علم پزشکی نازپین به درد هایی می گویند که واقعا وجود ندارند و فرد اظهار درد می کند برای جلب توجه و ترحم اطرافیان ، 

در کنارش هم می گویند پزشکی ، درصد خطایی هم دارد ، اشتباه هایی هم در آن صورت می گیرد . 

اما من اینجا رسیده ام به اینکه نازپین از بزرگترین اشتباهات پزشکی است !

کسی که اظهار درد می کند ، واقعا درد دارد ... 

کسی که توجه می خواهد ، در گذشته توجهی ندیده ... 

کسی که ترحم طلب می کند ، با او سخت جنگیده اند ... !

یک گل ، مادامی که نور و آب ببیند گل نیست ! پژمرده می شود ! گل ها زمانی گل می مانند که هر چند وقت یکبار دستی روی آن ها کشیده شود ، هر صبح به آنان سلام شود ، برایشان قصه خوانده شود ... عمر گل کوتاه نیست ، ما می کشیمش ! ما عمرش را می گیریم ... ما عمرش را کوتاه کرده ایم !

 

 

ـــ

+ نا تمام ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 

+ عکس از گل نرگس 

 

 




کلمات کلیدی :

متفاوت !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/29 8:9 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

در این هیاهوی صفر ها و یک ها , کمتر کسی است که لذت نامه های شیرین کاغذی را چشیده باشد ؛ 

عطر جوهر وقتی که فقط برای تو روی کاغذ می گردد و می گردد و می گردد را استشمام کرده باشد .

بداند شیرینی ِ این واژه هایی را که اختصاصا برای او ثبت می شوند و بخواند نا نوشته ها را از پس این واژه ها ... 

امسال ؛

تبریک عید ِ من متفاوت بود ...

متفاوت با هر آنچه تا بحال بوده ... 

امسال دقیقا حوالی اذان مغرب ِ روز بیست و هشتم اسفند ماه چیزی در درونم صدا کرد .

کانتکت هایم را مروری کردم و قلمی دست گرفتم و برای هر یک جداگانه چرخاندم و چرخاندم و چرخاندم ...

بیکار نبودم ! وقت اضافی هم نداشتم ! اما تک تک کانتکت هایم آنقدر برایم با ارزش و مهم بودند که نشستم و تا همین حالا که تازه نوشتن تمام شده ؛ یعنی دقیقا بیست و چهار ساعت تمامی که دیشبش را هم تا حدود های ساعت سه بیدار بودم برای نوشتن و ثبت کردن ِ این واژه ها ... 

شیرینی ِ یک هدیه برای آنان بود و شیرین تر برای من ...

وصفش به کلمات نمی گنجد ... !

عیدتان  مبارک

التماس دعا ...

یاعلی ... 

 

 

___

+ عکس ها و متن از گل نرگس ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

یا زهرا (س) ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/27 10:30 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

و معجزه ی تمام ِ انبیا و اولیا و معصومین ( علیهم السلام ) شما بودی بانو ... 

وقتی که حرمی نیست تا بر آن دخیلی بسته شود و هر ساله میلیارد ها نوار ِ سبز رنگ , گره کور می خورند به دلتان ... 

آن هنگام که صحنی نیست تا خادمان , جاروکشان بر آن باشند و اینجا همه خادمان شماییم ... 

ماهتابی نیست تا تلالو نور را بر آفتاب گنبدت , محو ستارگان کند اما همیشه آسمان ِ اینجا روشن است ... 

 

شاید آسمانیان شمع روشن می کنند بر سر ِ مزاری که آسمانی به احترامش , بی ستون ایستاده است ...

شما تکیه گاه ِ تمام عالمید ؛

بانو ی پهلو شکسته ... 

 

حال آنکه سقاخانه ای نیست , اما همه مان را عطش عشق هنوز در خود می گیرد ... 

زمزمی روان کرده ای , میان دو چشممان ... 

شما از هست بودن , نیست شده اید !

_______

+ عکس و متن : گل نرگس ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 

 

 




کلمات کلیدی :

نام گمنامی !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/27 6:27 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

اینان که در آسمان می درخشند؛

 ستارگانی هستند که خود بی نشان در تاریکی  ،

زمین را نظاره گرند .

فقط پلاکی است که برق می زند در آن ، نام ِ گمنامی ز نور الهی ...

مبادا گناه پرده اندازد بر آسمان ِ درخشان ِ این شهر ...

مبادا ... 

.

.

.

.

.

.

.

هر پلاکی که اینجا به زمین می افتد ؛ می شود چراغی تا بهشت ... راستی برادر ؛ پلاک تو کجاست ؟!

_______

+ عکس و متن از گل نرگس , استفاده فقط با ذکر نام گل نرگس ... 




کلمات کلیدی :

یا حسین ...

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/27 1:0 صبح

*هو الرحمن*

 

 

ماهتابی

بر تمام چادر سیاه باعظمت شب

روشنایی می افکند

روشن می کند

راه مدافعان را ...

و اینجاست

فرمانده

سری به نیزه بلند است !

__

+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )

+ ...




کلمات کلیدی :

قیامتی به پا شده ..

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/27 12:39 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

گویند مهربان تر از مادر را خدا تصور کن , حال آنکه من بابای مهربان خوبی ها را ز مادر خویش مهربان تر می دانم نه فقط من ؛ که کل ِ حیات بشری مرهون پدیده ای فوق عقل هاست وقتی که مهرش در جان ِ کوچکم آن هنگام که نهالی بودم , شکوفه ی یاس زد و بعد ها درختی شد که میوه اش لاله بود , لاله هایی که تا آسمان قد می کشیدند و خون ِ خدا می تپید در رگ هایشان .. سرخ ِ سرخ ... 

از مهر ِ بابا آن زمان که این باغ بهشت را در خطر دید هزاران نهال دیگر روییدند و حال ما بچه های شما ...

بابا جان ... ؛ راستی ! اشکالی ندارد که پدر خوبمان را , آقایمان را ؛  بابا صدا کنیم ؟! 

بابا جان , جان ز تن بیرون می دوید و نمی دانست باید چه کند , بین محیط بیرون و درون ایستاده بود و رنگ رخسار ز سفیدی زرد شده بود و قلبی که حالا مانده بود بین تپیدن و نتپیدن , مدام می کوبید بر این سینه و در می زد تا بیرون بیاید , باورش نمی شد ... جان تو در تار تارش می دوید , باورش نمی شد ... 

مادر حرف ز رفتن می زند جان واژه ها می تپند حال مهربان تر ز مادری را فرض کن ... 

تو آن روحی بودی که خدا نفخ کرد ؛ در تن ِ خاکی ِ ما دواند و ما شدیم شیعه اثنی عشری  .. ! 

بابا جان ؛ 

حال این حرف هایت , دنیای ِ رنگین بیرون را برای ما صحرایی کرد , محشر وار ... که صوری دمیده شد که جان ها همه ز تن بیرون می دویدند گر این نفخ , گر این صور ...

بابای ِ خوب ِ ما ... 

انتظار ما بر صور ظهور بود تا جان هامان با صدای انا المهدی , انا ... را فدا کنیم , شیپورمان بشود انا المنتقم ... و مقرب درگاهمان آنی که این همه ثانیه را بخاطرش در عطشش , تاب آوردیم ... در این صحرایی که شمر های زمانه کمین کرده اند بر جان هفتاد و دو تن ... عشق جگر می خواهد ... ما جگرش را نداشتیم که جانمان ز تن بیرون رود با شیپوری که شما در آن دمیدید ...

آقا جان ... 

آقای خوب ِ ما ... 

اینجا ؛ اینجا در همین نزدیکی ...

منتظرند تا ما یتیم شویم

کمین کرده اند

تا ...

راستی آقا ؛ 

گمانم شما با مولا علی بن ابیطالب ( علیهما السلام ) آشنایی نزدیکی دارید 

آنقدر نزدیک که شب ها

می آیید پشت ِ در خانه ی ما محتاجان نگاه مردی که هر روز در قنوتش دعایمان می کند 

و محبتتان را

ناشناس , 

پشت در می گذارید !؟

آقا جان ..

آقا جان ...

جانباز شدیم همه مان

وقتی که 

با جان هامان

بازی کردند این کلمات ... 

و چه خوب گفت

جانبازی که

به قلب فشار می آید ...

می دانی ؟!

آخر به عشق تو می زند !

 

 

 

_______

+ نیمه تمام ( برای خدمت به اهل بیت ( علیهم السلام ) و عرض ارادت خدمت آقا کپی می کنید اما این رو بدونید هیچ کدوم از این ها رضایت ندارند تا حق الناسی بر گردنتون بیوفته بخاطرشون ! استفاده فقط با ذکر نام گل نرگس ! ) 

 

 

 




کلمات کلیدی :

چهارشنبه ای که دل سوزاند

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/25 11:56 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ناز ِ دخترانه ی من با شیطنتی عجیب پسرانه عجین شده بود در تمام این سالهای پیش از واقعه

درست پیش از آنکه اصلا ناز دخترانه ی قشنگی که داشتم با من قهر کند و من کنج اتاق , آرام در اشک هایم , شیطنت را غرق کنم ؛ چهارشنبه ی آخر سال را همه اش یا بالای پشت ِ بام ِ خانه ی محبتمان بودم و یا ...

دیگران را نمی آزردم اما خوب بخاطر دارم همسایه هایی که از طهران قدیم بودند آتش بزرگی به پا می کردند و در خانه ها را یک به یک می زدند و همه منتظر بودند تا لبیک بگویند به این کنار هم بودن , گرد هم آمدن و نشستن در کنار ِ آتشی که گرمایش از دل هامان بیشتر نبود !

نه قوطی رنگ می انداختیم داخلش و نه اسپری و نه هیچ چیز دیگر ...

با یک آتش ؛ عجیب خنده بر لب هامان جا خوش کرده بود .. 

و این هنر ِ همسایه مان بود

عشق پراکندن !

صدای خنده ی بچه ها , شادی و گپ و گفت بزرگتر ها پر می کرد فضا را ...

 

و همین چند سال پیش بود ... 

همین چند سال قبل ...

در طهرانی که حالا تهران شده بود , محله ی ما بی ترقه بود , بی صدا ...

گه گاه شیطنت هایی می شد در فضای سبزی که دوشادوش خانه ی ما بود و سنگفرش هایش , دل می برد ...

همان فضایی که بابا گلدان های کوچکی را چند سال پیش آورد و درش کاشت و این خاک خشک حالا زیر پای بهار را برگ های زعفرانی , می بارد ... گلدان ها ابر های بزرگی شده بودند که لطیف می باریدند ! 

همین فضایی که چقدر ما درش بازی کردیم

من چقدر نشستم و نوشتم و نوشتم و نوشتم 

چقدر طرح زدم و نقاشی کشیدم ...

اما نمی ترسیدم

حتی بخاطر دارم زیر پایم ترقه ای ترکید و من تکان نخوردم ...

اما حالا

وقتی که واقعه ای شدت گرفت

و قیامتی دوید میان ِ قلبمان 

بی خبر

صوری نفخ شد 

که شادی , شور , محبت , لبخند و ...

همه مردند !

و تا امروز منتظر صور دومیم 

وقتی فضای سبزمان , زرد شد ...

صحرایی شد ... 

گل هایش پژمردند و سنگفرشش زیر برگ های خشک چناری که تا بام آمده بود , دفن شد 

طرح زدن ها مردند ...

همه چیز

سیاه شد ...

و ز سیاهی بالاتر رفت و شدت گرفت

وقتی همسایه هنرمندمان که هنر واقعی را در جان خویش داشت

ترک گفت , جان خاکی را ... 

 

در تمام سال های واقعه 

که نمی دانم دقیق چقدر طول کشید

نه عیدی بود

نه لبخندی

نه سالی که بخواهد آخرش چهارشنبه ای باشد ... 

حالا ... 

 

و اینجا

من ؛

حالا وقتی ماشین کناری ام فلاشر می زند دیوانه وار دست به سرم می برم و چشمانم را میبندم ...

خیلی که نزدیک باشند , جیغ می کشم ... 

گوش هایم سوت می کشند و فرض کن در فاصله ی دومتری ام ترقه ای بترکد ... 

امشب

کنج تختم

شب ِ سختی بود

که با هر صدایی 

به خود می پیچیدم

و تنها پناهم

کلید های بی پناه این کیبورد هستند

و برگ برگ

واژه واژه 

حرف حرف

کلمه ... !

___

+ دلنوشت  ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ) 




کلمات کلیدی :

گل تاب ِ فشار ندارد !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/23 9:47 عصر

هو الرحمن الرحیم

 

 

بابا می دانست ؛

در یعنی چه ... 

برای همین ،

خود شد شهری 

که علی ( علیه السلام ) ؛ بابش باشد

تا این بار

یاس ( سلام الله علیها ) ...

می دانست

گل تاب ِ فشار ندارد ... 

 

 

___
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )

+ عکس از گل نرگس  




کلمات کلیدی :

درس می داد ، با هر رفتارش !

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 94/12/18 10:50 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

چشم هایش سرخ بود

اما با همان شوق همیشگی درس می داد

شوقی که خسته است !

شاید دل شکسته ... 

چشم هایش ورم داشت

و این نشان می داد که دیشب را تا صبح علاوه بر نخوابیدن ، باریده !

اما می خندید

کمی تلخ شاید 

اما همین منحنی ِ رو به بالای لب هایش

که کمی هم تلخ می زد را حفظ کرده بود ...

لب هایش ترک خورده بودند ،

یعنی مدت زیادی بود چیزی نخورده بود اما به استواری همیشه گام بر می داشت

تلفنش مدام زنگ می زد

و استاد ِ متعهد به قوانین ِ ما

پاسخ می داد و این یعنی

واقعه ای مهیب ... 

 

یکی از بچه ها  گفت سرم درد می کند !

و از کلاس رفت بیرون

 

غافل از آنکه استاد ِ ما 

مادرش را ،

همه کسش را

در اتاق عمل بیمارستان گذاشته بود

تا بیاید ... 

آخر ِ کلاس

گفت ...

دلش تاب نیاورد ...

التماس ِ دعا می کرد

شدید ... 

ــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )

+ عجیب شبیه ِ من بود ... 

بک اسپیس و تمام !




کلمات کلیدی :

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

ابزار وبمستر