ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/14 7:46 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
آدم ها ؛
همیشه در حال دویدنند ...
برخی تند تر
و برخی کند تر ...
کاش می شد
تا عمق ِ بی کسی را دوید
جایی که نه کسی تو را بشناسد
و نه تو را کسی
آنجا آن وقت
آرام آرام
میمردی
در خودت
و نه مثل حال که
نمی گذارند بمیری ...
اصلا میدانی چیست ؟!
کاش می شد یک روز صبح
بیدار شد و دید
که هیچ کس تو را نمی شناسد
و تو هم هیچ کس را
...
و تو از ذهن ها محو شده ای
کاش می شد
تصادفی بود
که فقط بخش ِ مرا
از ذهن تو خط می زد
و بخش ِ تو را
از ذهن من ..
می دوم
تا از خودم دور شوم
تا دیگر نباشم
که لذتی است در این نیستی ...
و دیگر هیچ ...
ــــ
+ عکس و متن : گل نرگس ( استفاده با ذکر نام گل نرگس ، اگر به خدایی ایمان دارید ... )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/13 11:7 عصر
هو الرحمن
... You have a nes massage from
یک عکس بود
و چند خطی ...
سلام ؛
حالم خیلی بده ...
دارم میرم مشهد ،
چیزی میخوای به آقا بگی؟!
و بغضی که اینجا
ذره ذره
اشک شد ...
سوختم و آب شدم
و حالا
تحفه ای که
آقا ( علیه السلام )
برایم فرستاده
همیشه بر گردنم
می ماند
...
تا نزدیکی ِ حبل ورید
بماند
و تو
در همین نزدیکی هستی
نزدیک تر ... !
ـــ
+ دلنوشت
+ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/13 10:32 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
طبق معمول و دیالوگ همیشه ی معلم ها ؛
شروع کرد به حرف زدن ...
تند و تند ردیف می کرد
و تند و تند
بغض تلنبار می شد تو گلوی این بچه ...
دیگه طاقت نیاورد
مدام این جمله تکرار می شد که مگه چه کاری جز درس خوندن دارین ؟!
کاسه ی صبر ِ چشمام لبریز شدن
و با گونه ای هایی تر ؛
بلند شد
صداش می لرزید
- آقا اجازه ؟!
و منتظر پاسخ نماند
- دیگه هیچ وقت این حرفو نزنید ، ما جز درس خوندن ، کار می کنیم ! آقا اجازه ، بابامون میگن رفته یه جایی که نمیتونه بیاد ! من باید برم پیشش ! دلم براش تنگ شده ... آقا ! اجازه ؟! مادرمون مریضه ، وقتی از مدرسه تعطیل میشیم ، میریم سر کار بعدشم میریم خونه و کارای خونه رو می کنیم ، آقا ... اجازه ؟!
آقا ؛ از کلاس آمد بیرون
آقا شکست ...
و با خودش عهد کرد
دیگر هیچ وقت ،
این حرف را نزند ؛
این روز ها
خیلی ها
تنها کاری که ندارند ، درس خواندن است !
ـــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/12 11:2 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
- خدایا ...
مگه حرف اهل بیت ( علیهم السلام ) حرف تو نیست ... ؟!
مگه مولامون علی بن ابیطالب ( علیهما السلام ) نگفتن هرکی کلمه ای به من یاد بده من رو غلام و برده ی خودش کرده ... ؟!
کی میتونه از آقامون بالا تر باشه ...
خدایا ...
تو این همه مدتی که من سر کلاس استاد ایکس بودم ،
بالاخره یک کلمه که بهم یاد دادن ...
بالاخره با مهربونی که بار ها نشستن برام یه مسئله رو توضیح بدن
بالاخره که ...
خدایا ...
قبول نداری من بنده و غلام ایشونم ؟!
حالا ارباب ِ من ...
شکسته ..
یه بنده ای
یه غلامی
اومده برا امیر و اربابش
دعا کنه
یه درخواستی کنه ..
اومده برای اونی که تو خودت گفتی بالاترین مقامه ،
رو حرفش حرف نزنید
اومده برا اون ..
برای همونی که ارباب ، بهش خیلی وابستس ...
برای همونی که ما روش خیلی حساسیم ..
روی پهلوی شکستش ...
اومده برای یه مادر
مادر ِ اربابش ،
دعا کنه ...
مادری که حتی بدون فرزندش ، به بهشت نمیره
با وجود اینکه بهشت زیر پاش زانو زده
خدایا ...
میگن دختر ها خیلی مادرین ..
همونطوری که مادر ها خیلی دخترین ...
میدونم امشب
شب اولیه که یه مادر میاد پیشت ،
اما اینم میدونم
که تو اون بحبوحه
دلش نگران ِ فرزندشه ...
دخترشه ...
خدایا
اون دختر ،
ارباب و امیر ِ منه
و من هم غلام و بردش ...
کنیزش ...
خدایا
دل ِ اون دختر رو
آرووم کن
تا مادرش
امشب آرووم بخوابه ...
خدایا
از امروز ؛
شروع میشه
روز های سخت ...
برای یک مادر و دختر ...
خدایا ...
آرامشی بده
که ..
الله اکبر
الحمدلله اشهد ان لا اله الالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته ، السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
الله اکبر
الله اکبر
الله اکبر ...
ـــــ
+ برای آرامش دلشون ، دعا کنید ... دل ِ مادر ، دل ِ دختر ... 14 صلوات عنایت می کنید ؟!
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/10 8:52 عصر
هو الرحمن الرحیم
کدام دختری است ،
دلش ناز کردن نخواهد
یک جشن دخترانه نخواهد
ناز کش نخواهد ...
کدام دختری است
که پدرش
برایش از بهترین رستوران ها رزرو کند ؛
آن هم روز تولدش درست
برای ناهار
با دوستانش ...
جای مورد علاقه اش ...
و قرار را بهم بزند
کدام دختری است
که خواهرش
خانه اش را با عشق آزین بندد
و با حرارت شور ،
غذا بپزد ، ظرف بشورد ، تمیز کند ، میوه بخرد یا ...
کدام دختری است که دوست هایش را خواهرش دعوت کند خانه اش
آن هم درست روز تولدش
درست بعد از رستوران
و برای شام هم
بلیط سینما رزور کرده باشد
و کافی شاپ را اجاره کرده باشد
و آن را هم بهم بزند ...
کدام دختری است
که دلش نخواهد اصلا تولد بگیرد !
کدام دختری است
جشنی را که دوستانش برایش گرفته بودند را هم بهم بزند ...
حتی تبریک ، برایش بغض باشد .
حتی تبریک نخواهد
حتی این زندگی را نخواهد
نخواهد
نخواهد
نخواهد ...
فردا هم
یک روز
مثل روز های دیگر
مثل دیروز
مثل پس فردا
حتی مثل ِ امروز ...
همانقدر غمگین ،
همانقدر آشفته
همانقدر دردناک ...
اصلا ...
مگر آمدن به دنیای درد ، تبریک دارد ...
رفتنش شاید
اما آمدن ،
گمان نکنم ... !
کدام دختری است
که روز تولدش
پنج قرص خواب آور بخورد
تا فقط بخوابد
و وقتی بیدار شد
بالای تختش
کادو هایش را ببیند ...
کدام دختری است ... ؟!
کدام ...
اگر نمی دانید
بدانید
من ،
اینجا
همان دخترم !
ـــــ
+ خون دل نوشت ...
+ با اینکه با قرص بود ، اما همه اش کابوس .. همه اش درد ، همه اش رنج ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/9 1:26 عصر
هو الرحمن الرحیم
- السلام علیکَ ایها النبی ُ ...
- و رحمه الله و برکاته ، السلام علینا و علی عبادالله الصالحین ، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
نشسته بودم کنارش و کز کرده بودم گوشه ای
با شوقی که در ذره ذره ی وجودم هر لحظه می تپید ، منتظر بودم تا فقط بپرسد و من پاسخ دهم ...
من بخوانم و او تکرار کند ...
گمانم در چشمان ِ او هم برقی که می زد ، گواه بود ز شور ، ز شوق ...
و چه لحظه ی زیبایی است ، اولین دیدار ...
اولین سخن
با محبوب ..
شاید عجیب باشد
شاید کسی باور نکند
شاید کسی نداند که دختری به این سن رسیده و تا بحال نمازی نخوانده که بخواهد یاد بگیرد !
اصلا بلد نبوده که بخواهد بخواند ...
و این ها همه اش یعنی
آموزش و پرورش ما هم آموزش و پرورش نیست
و آن " تعلیم و تعلم عبادت است " را که با فونت ریزی بالای تمام کتب درسی نوشته اند ،
همه اش شعار است و شعار که فریادش زنیم
که این به قول ِ حافظ
پارسا نمایی ، بیش نیست ، نه عبادت ...
که دختری که معدل تمام ابتدایی و راهنمایی و دبیرستانش زیر ِ نوزده و پنجاه و سه صدم نیوده ،
حالا ...
خدا هم آرام و با حوصله نشسته بود گوشه ای کنار ِ من ...
ایمان داشتم ...
که از پشت دارد نگاهش می کند ،
که نگاهم می کند ...
که خدا هست
و همان هوایی است که تمام ِ اطراف را فرا گرفته
همانی که بی او ، خون در رگ ها می میرد و جان در بدن خشک می شود !
چند باری قبل از اقامه ی نماز ظهر از من پرسید ...
- اول الحمدلله می خونم بعد قل هو الله بعد این ...
و به رکوع می رفت ،
حتی نمی دانست " این " یعنی رکوع ...
- بعدم این ...
و این " سجده " است ...
+ دوبار سجده میری ، قبل همه ی اینام باید نیت کنی !
- چجوری نیت کنم ؟!
+ چهار رکعت نماز ظهر می خوانم قربه الی الله ...
- بعد نیت کردم یه دونه خوندم ، بلند میشم یکی شبیه ِ همین ؟!
+ آره فقط اینبار قنوت داری ، هرچی خواستی به خدا بگو ، بعدم یه دونه تشهد داری
- تشهد رو برام میخونی ؟!
...
شاید منی که تا بحال مادر نشده بودم ، اولین باری بود که مادرانگی را تجربه کردم ...
نشستیم آرام گوشه ای و دانه دانه ، آیه آیه ، کلمه به کلمه حفظ کردیم
با هم ...
دوتایی ...
- بعدش بلند شدم چی ؟!
+ این بار فرق داره ، رکعت سومی باید بگی سبحان الله و الحمدلله ولااله الاالله والله اکبر یا بجاش حمد بخونی ...
- آها ، خب بعدم که میگم الحمدلله اشهد ان لا اله الاالله ...
+ نه اینجا تشهد نداری ، رکعت دوم داره و رکعت آخر
- خب یه دور دیگه تشهدو بگو برام ...
- آها ، خب حالا صبر کن یه بار از اول بگم من چیکار می کنم !
- بعد که تموم شد دوباره یکی شبیه همینو باید بخونم ؟!
+ آره فقط اینبار نیتت نماز عصره .
نماز خواندن برایم شده بود یک عادت ،
خدایا
با رکعت به رکعت ِ او
احساس می کردم
نفس هایت را
در کنارم ،
در کنارش ...
خدایا
از تو متشکرم
که فرشته ای فرستادی
تا به من یاد دهد
که نماز ،
فقط یک عادت نیست ..
نماز ، نماز است و نماز نیست !
و تمام این ها
همه اش با یک مکالمه ی کوتاه آغاز شد
- الان کلاس شروع میشه استاد ایکس میاد دیگه !
+ میرم نماز بخونم ، زود میام .
- باشه برو
همین که مهرم را روی زمین گذاشتم صدایی آمد
- ببین ساجده ...
+ جانم ؟!
سر و رویش خیس بود ...
- اول با دست راست میریزم رو دست چپ یا ...
+ ببین اول صورتته ، بعد دست راست بعد دست چپ ...
انگار خدا ؛
خودش لوله کشیده بود از حوض کوثر
به آن شیر ِ فلزی ...
تبرک می کردیم
دوتایی ...
مسح می کردیم ...
و وضویمان ، این بار وضو بود ...
متفاوت با تمام ِ این سالهایی که آب بازی کرده بودم ،
و برای او نیز
عشق بازی ِ تمام ...
آن روز ؛
ما واقعا
درس خواندیم !
ــــ
+ شور می دود در جان ِ این واژه ها ، قلب بیاورید تا بدان بنشیند ...
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس اگر به خدایی ایمان دارید )
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/7 5:34 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
چرا تو ... ؟!
چرا وقتی من بیهوش روی زمین افتاده بودم باید با تو تماس می گرفتند ؟!
چرا تو باید مرا در آغوش می کشیدی و تا بیمارستان می بردی آن هم درست آن زمانی که وانمود می کردم فراموشت کرده ام ؟!
چرا تو ...
چرا تو وقتی چشمانم را باز کردم حتی نگاهی به من نکردی ...
زن زاده ی مهر است
چرا تو ...
یعنی اطرافیان من مسیله ای به این واضحی را نمی فهمند ؟!
که ...
چرا تو آمدی که وقتی دکتر تا بالای سرم آمد خودم را پرت کنم در بغلش و های های گریه کنم ...
چرا تو آمدی که شب را با خواب آور بخوابم
چرا تو آمدی درست زمانی که رفته بودی ؟!
چرا تو آمدی ...
که وقتی مرخص شدم
درست دم ِ در ِ نگهبانی حالم بد شود و درست جلوی پای تو بیوفتم ؟!
چرا تو فقط تماشا کردی ؟!
چرا نگهبان بیمارستان مرا بلند کرد و تو خشکت زده بود ؟!
چرا تو ...
چرا ...
اصلا چرا من ؟!
چرا
چرا
چرا
دیوانه دارم می شوم ...
شاید هم
شده ام !
ـــ
+ هیع نوشت !!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/11/2 5:23 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
این روز ها اغلب آدمهایی که در اطرافمان میبینیم , یا دوربین به دست هستند و یا گوشی بدست ...
گوشی ای که می شود همان دوربین , فقط قابل حمل تر و اجتماعی تر !
شده است بار ها در اطرافمان , وقتی با دوستان و ... جایی رفته ایم بگوییم : چقدر عکس می گیری ؟! بسه دیگه !! خودت لذت ببر...
اما هیچ کداممان درک نکردیم که عکاس ها قشر متفاوتی از جامعه هستند
حتی ما تعریف درستی از عکاسی نمی دانیم و از عکاس !
ما نمی دانیم حتی پیرمردی که کنج خانه ی سالمندان به گنجشکی خیره شده نیز یک عکاس است !
بی دوربین ...
بی گوشی ...
فقط با دلی آکنده از غم
سرشار از اندوه ...
اصلا میدانی چیست ؟!
عکاس ها غمگین ترین انسان های روی زمینند ...
آنقدر غمگین که می خواهند لحظه هاشان را در حصار پیکسل و فوتون و ... محصور کنند تا مبادا در بروند ...
همه اش در واهمه اند ,
در ترسند
در گمان
که نکند روزی را که خوب بود ,
در میان این همه اندوه , گم کنم ...
آنان به دنبال بهانه ای برای خوب بودند
عکاس ها ...
عکاس ها غمگینند ...
آنقدر تنها که حتی از یک نیمکت خالی هم عکس می گیرند و نگهش می دارند ...
و هیچ کس نمیداند وقتی به آن عکس برمیگردند , چه در دلشان می گذرد ..
یاد چه می افتند ...
اصلا می دانی چیست ؟!
می شود عکس را سوزاند ,
پاره کرد
دوربین را شکست
اما عکاس با هر باری که دکمه ی دوربینش را فشار می دهد ,
قطعه ای از قلبش را جا می گذارد
حتی اگر آلزایمر بگیرد
روزی که بدان نیمکت برسد
حتی اگر دیگر نیمکتی نباشد
بید مجنون خشکیده و خمیده باشد
و یک کویر خشک ...
خواهد فهمید ,
چیزی درونش خواهد تپید
که یک چیزی
همین حوالی
گم شده
یکجور دلتنگی مبهم
می دانی ...
آنهایی که گالری گوشی شان همدم تنهایی و لحظه های انتظارشان است ,
خاطراتی داشتند که حالا کوچکترین فرصتی
...
اصلا می دانی ؟!
در ادبیات تلمیح را می شناسی ؟!
در لغت یعنی گوشه ی چشم
این عکس ها همه تلمیحند
همه گوشه چشمی
اشاره ی کوچکی
به بزرگترین و ویرانگر ترین خاطرات ....
حالا ؛
می شود بگویی سیب .. ؟!
____
+چرت نوشته ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس : گل نرگس
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/10/29 7:58 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم
یک ماهی پیش ،
کمتر و بیشتر رفتیم به قصد عکاسی به امامزاده ای با یک بی حجاب ِ محصل در رشته ی عکاسی به قصد جذب
ولی چشمتان روز بد نبیند که با وجود ِ عدم ممنوعیت ، چنان برخورد بدی با ما کردند و چنان داد و بیدادی که مردم با دست نشانمان دادند و یکی به ما گفت : ولشون کنید ، به یه مشت بی سواد کار دادن !!!
حجب و حیا پیشه کردیم و به پدر نگفتیم و به دلیل مسائلی خودمان را تیز معرفی ننمودیم که اگر فرزند ِ ایشان نبودیم هم باید اینگونه برخورد میشد ؟!
اولا که تابلویی مبنی بر ممنوعیت عکاسی نبود
دوما که اگر هم ممنوع بود باید با احترام برخورد می شد و نه با صدای بلند و بی ادبی و بی احترامی و تندی آن هم با دو خانم !!!!
این رفتار در شان یک انسان آن هم یک شیعه نبود !
سوما که ما حتی به خودمان اجازه ی وروود به داخل را ندادیم و فقط در محوطه بودیم !
چهارما که دزد نگرفته بودند که ما را تا سر کوچه همراهی کردند که مطمئن شوند می رویم !!!
پنجما که ... !!!
خلاصه اش کنیم عزممان را بر از گوش آویزان کردن ِ این خادم جزم کردیم که شما جاذبید نه دافع !! آن فرد همراه من اگر زده می شد که شد ، شما حالا چه جوابی می خواهید بدهید ؟!
همین الان می گویم برویم امامزاده ای است در فلان جا ، چنان وحشت می کند که با آب قند جمعش می کنند !!! برویم بهشت زهرا ( سلام الله علیها ) طفلک سفییییید می شود ! برویم ...
خلاصه اش کنم رفتیم و به پدرمان گفتیم که جریان از این قرار بود و ایشان دعوایی با ما داشتند که چرا به من چیزی نگفتی تو :| !
امروز هم از صبح درگیر بودیم تا پایان ساعت اداری
خداوکیلی اش به حرمت پدرم نبود دوازده نفری ریخته بودند سرم چنان زده بودندم که خدا داند و بس :| !!!
باور بفرمایید !
من هم حرف می زنم عادتم با احساس حرف زدن است فلذا چنان حرصی می خوردم که طفلک مدیریت امامزاده و مدیریت امور فرهنگی چشم هایشان میخ مانده بود و من هم در حال و هوای خودم از حال نشسته به حال ایستاده آمده بودم و با دست و زبان و ... حرف می زدم ها ؛ حررررف !!! کمی که به اطراف نگاه کردم دیدم که کارمندان در مثلا اتاق ِ بغلی که چه عرض کنم ، شبه اتاق که بیشتر شبیه پارتیشن بندی بود تا اتاق بندی ِ یک اداره :| ! جمع شده اند و دارند نگاه می کنند و بلند بلند می خندند !! پدرم هم به زور جلوی خنده ی خود را می گیرد و سرش پایین است :/
القصه ؛
در اماکن و بقاع متبرکه افراد باید با روابط عمومی بالا و خوشرو باشند تا جاذب باشند نه دافع ، بعد سوال دارید که چرا بچه های ما دلشان می گیرد بجای مسجد و امامزاده و مقبره شهدا و ... می روند پارک و از اون کافی شاپا و از اون غیره ها :|
ــــــــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ از کار خودم خیلی راضیم ، بالاخره یکی باید جلوشون در میومد که درست صحبت کنند و رفتار ... !!!
کلی عذر خواهی کردن که خادم فلانی کلا تنده ، بنده هم عرض کردم اگر تندن نباید بیان اینجا کار کنند !!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : * گـــل نرگس * در : 94/10/28 10:31 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
خدای من
گوشیم نیست ...
عکس : حنا و گل نرگس
کلمات کلیدی :