هدیه
[نوشته ی رمز دار] |
کلمات کلیدی :
بسم الله الرحمن الرحیم
- دیدی ؟! دیدی چطور کِل می کشید ؟!
صدای همسایه ها از پشت ِ پنجره ی آشپزخانه ای که سری به دیوارش آرام گرفته ، به گوش می رسید ...
راست می گویند مردم عادت دارند ، چیز هایی را که نمی فهمند ، مسخره کنند ...
حال ِ او را هیچ کس نمی داند ...
هیچ کس نمی فهمد ...
بگذار بگویند دیوانه ...
اما دل آرام که باشی ...
قدیم تر ها که می گفتند اجاق ِ او کور است و حالا که اجاق ِ او تا همیشه روشنا بخش و گرماده خانه و کاشانه و ایوان ِ نه فقط این خانه که تمام شهر ، که تمام کشور ، که تمام ِ ... شده ، می گویند و می خندند ...
اصلا چطور دلت آمد این همه مادر را اذیت کنی ؟!
می فهمی ؟!
اصلا تو ...
کم کم به عدل خدا دارم شک می کنم آن هنگام که تو اینطور مادر را می رنجانی و او به تو فردوس عطا می کند !
بهشت ِ زهرا ( سلام الله علیها ) بی دلیل بهشت زهرا ( س ) نشد !
قدم ِ های زهرا گونه ی مادران ِ حسین هایی چون تو بی کفن ،
آن را بهشت کرد
به یمن ِ قدوم ِ مادرمان زهرا ( س )
به یمن قدوم زهرا هایی ( س ) که خم به ابرو نیاوردند و نشستند گوشه ای کنار ِ گمنامان شهید ...
آخر می دانی ؟! هدیه را باز پس نمی گیرند !
اما معرفت ِ تو کجاست که نمی آیی ...
می نشست گوشه ای آرام و دختران را با دقت می دید !
نذر کرده بود
اگر خدا پسری به او داد ؛
محمدش کند و در روز ِ مبعث ، سید رعنایش را عروسی زهرایی عطا کند ...
امروز ...
نذرش را ادا کرد ...
او امروز خواند
به نام ِ پروردگارش ... !
ــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس : بانو زهرا . م
+ صلواتی برای ظهور و صلواتی برای حاجتمون عنایت می کنید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
و مردی بارانی
تجلی کرد
میان ِ امتداد ِ خط ِ تر ِ روی گونه ؛
و بارید ...
در میان ِ واژه ها تراوید ..
بخوان ...
بخوان به نام پروردگارت ...
و تو
قدم گذاشتی
در این کویر ِ خشکیده
و خواندی
معجزه را ... !
ــــــــــ
+ عیدتون مبارک :)
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ عکس از عکسایی بود که وقتی گرفتمش خیلی راضی و خوشحال بودم :) اینم عیدی ِ ما ...
راستی !
شما چی عیدی میدین ؟!
یه صلوات برای ظهور خوبه ؟! :)
و یکی هم برای حاجتمون ؟! :)
بسم الله الرحمن الرحیم
و این درد سری که تو داشتی و نمی دانستم ...
شب می شود وقت هایی که نیستی ...
به سختی از لا به لای تار و پود این سیاهی ِ سیاه , می بینم ...
دفترچه را بر می دارم ...
دردی می پیچد در تمام وجود
و منی که با تمام ِ تویی که درجانم هستی به هر مراقبی که می رسم التماس می کنم ...
مسکن هایم دیگر تمام شدند ...
آب قند هم تاثیر نکرد ...
قرص ها هم بی اثر شدند ..
چرا ... ؟!
سرم را روی میز آرام میدهم ,
محاسبات نیمه کاره می مانند ...
دیگر سوال ها را چند تا یکی رد می کنم تا زودتر پایان دفترچه را ببینم ...
چهار جای خالی که باید پر کنم در سرم چهارصد تا می شوند ...
زمین چرا می چرخد ؟!
این مداد لعنتی چه اش شده ؟!
شقیقه هایم چرا می زنند ... ؟!
چشم هایم ...
چشم هایم ...
...
نه ...
_____
+ چرک نوشت , خون دل نوشت ... اصلا هرچی ! مهم این است که نوشت ! ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
هو الرحمن الرحیم
دستمال را در شربت آلبالو روی سینک تفت دادم و جوراب هایت را با روغن شستم و در یخچال پهن کردم و گلدان ِ حسن یوسف را روی گاز با شعله ی ملایم قرار دادم ؛
دستکش های ظرفشویی را در فر ، گرم کردم و ظرف ها را یکی یکی از بالکن به پایین پرت کردم !
کبریت ها را در آب خیساندم و سیب زمینی ها را نگینی خورد کردم تا برایت سالاد درست کنم !
مخلوط کن را پختم و قوری را در ماشین ظرفشویی انداختم ،
خاک را در سماور دم کردم و دستگیره ها را ...
این ها را ولش کن !
میبینی !
نیستی و همه چیز اینجا بهم ریخته !
حالا زن ِ این خانه ،
شده است بانوی یک دیوانه خانه ای که بی تو هیچ چیزش سر جای خودش نیست !
ـــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
هو الرحمن الرحیم
کلاسمون تموم شده بود
دخترا دور میز جمع شدن و در رو بستن تا کسی داخل نیاد ،
فقط دختر بودیم تو کلاس و یکی مواظب بود ناغافلی کسی نیاد
یهو هانا مقنعشو در آورد و سرشو گذاشت رو میز !
هیوا هم یه جفت گوشواره رو اینقد رو آتیش گرفته بود که سیاه شده بودن !
منم محو !
داشتم تماشا می کردم این تکاپو رو ...
برام کم کم جالب شد
چادرم رو در آوردم و تا کردم ...
رفتم جلو
هانا دست لیلی رو گرفته بود و فشار میداد تا اضطرابش رو خنثی کنه !
یهو هیوا از تو کمد لیدوکائین آورد !!!
چشمام داشت چهار تا می شد !
آیدا و مونا و چند نفر دیگه دور میز رو گرفته بودن !
داشت جالب میشد ! منم رفتم جلو
لیدوکائین زدن به گوش ِ هانا !
جیغ می کشید !
یه صدایی اومد و گوشت ِ گوش ِ هانا پاره شد
هیوا گوششو سوراخ کرد :|
ــــــــــ
+ دیدم اگه نگم تو دلم میمونه سکته می کنم ! ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
+ تازه کلی مشتری پیدا کرد برا سوراخی گوش و لب : | ! آقا من دو ساله دارم با خودم کلنجار میرم یه سوراخ دیگه کنم یا نکنم هنو درگیرم !!!
+ نمونه ی دیگشم که مشاهده کردیم با آنژوکت سوراخ کردن ِ بالای ناف بود :| یکی نیس بگه آخه بشر ! تو دکتری ؟! نه دکتری ؟! نه بشر !!! بکش خوشگلم کنه ؟!
هو الرحمن الرحیم
معماری ِ اسلامی می گوید بلندترین منطقه ی هر شهری باید مسجد باشد ...
و حال اگر تنت را اسلامی ، معماری کرده ای
بالا ترین نقطه اش ،
فکر و روح و مغز و سرت
جایگاه ِ نزول ِ قدم های بارانی ِ خداست ... !
ـــــــــــ
+ دلنوشت ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
گر پسندید ، صلواتی برای حاجتی عنایت کنید .
سپاس
هو الرحمن الرحیم
درسش از همه بهتر بود ...
می گفت ، می خندید اما تا فرصتی گیر می آورد در انزوای خودش بود ...
از آن دختر های چشم مشکی که مو های تا کمرشان غوغا می کرد ...
همیشه یک کش ، از آن دخترانه هایش هم به مو هایش می بست
آن هم درست رنگی متضاد و ست ِ با ساق هایش ... !
این اواخر سر کلاس مقنعه اش را در می آورد ...
اما همیشه مو هایش با همان یک کش بسته شده بودند ...
ساده ؛
درست پایین گردن !
همیشه چشم هایش ؛
یک غم خاصی داشت ...
چند روز پیش
پس این مدت ِ طی شده از دبیرستان ؛
او را دیدم
و فهمیدم
چه بی فکر بودم که نفهمیدم او در حسرت ِ دست هایی که مو هایش را ببافند ، روسری اش را در می آورد !
ــ
+ چرک نویس ( استفاده با ذکر نام گل نرگس )
هوالرحمن
6 سالمه ... با اینکه سرما خوردم اما اومدم تو کوچه ... چند روزی میشه که مامان خونه نیست ... چشاش خیلی قشنگه ... روشنه ... ولی هیچوقت منو تو بازی راه نمی ده ...
17 سالمه ... مامان واسه همیشه ما رو ترک کرد ... یعنی بابا رو ترک کرد ... لیلا بازم قهر کرده ... جدیدا خیلی بی رحم شده ... هرچی دلش می خواد میگه ...
24 سالمه ... صدای موزیک همسایه داره دیوونم می کنه ... به سلامتی لیلا خانوم عروس شده ... دوست داشتم ببینمش ... هی ...
31 سالمه ... بابا به رحمت ایزدی شتافت ... شوهر لیلا می خواست خونه رو بخره ... دو برابر قیمت ... ولی واسه اینکه حرصش در بیاد ندادم ...
46 سالمه ... خونه ... کله پزی ... اداره ... چلوکبابی ... اداره ... خونه ... حتی جمعه ها !
52 سالمه ... پسر لیلا کارمند منه ... پدرسگ فتوکپی باباشه ...
61 سالمه ... یه بارون ساده بهونه خوبی بود که هیچکس سر خاک من نباشه ... به جز یه نفر ... عینک دودیش نمی ذاره چشای روشنشو ببینم ...
| #پدرام_مسافری |